ذئبلغتنامه دهخداذئب . [ ذِءْب ْ ] (اِخ ) موضعی است ببلاد بنی کلاب . قتال گوید : فاوحش بعدنا منها حِبِّرو لم توقد لها بالذئب نارُ.
ذئبلغتنامه دهخداذئب . [ ذِءْب ْ ](ع اِ) گرگ . ذیب . سلق . ابوجعدة. سرحان . سید. اُویس .پچکم . ابوسرحان . کلب البر. ج ، اذؤب ، ذئآب ، ذوبان .جالینوس فی الحادیة عشرةمن مفرداته ، اما کبدالذئب فقد القیت انا منها مرارافی الدواء المتخذ بالغافت النافع للکبد و لکنی لم اجرب ان هذا الدواء ازداد ق
ذئبفرهنگ فارسی عمید۱. (نجوم) یکی از صورتهای فلکی جنوبی بین صورت فلکی عقرب و قنطورس؛ سبع.۲. (زیستشناسی) گرگ.۳. دزد؛ راهزن.
دبلغتنامه دهخدادب . [ دَ ] (اِ) دف . دپ . چنبره ٔ پوست بر او کشیده است که بازیگران و سازندگان دارند. رجوع به دف شود.
دبلغتنامه دهخدادب . [ دَ ] (اِ) نقش کردن جامه : هست صوفی آنکه شد صفوت طلب نه لباس صوف و خیاطی و دب . مولوی .|| پنهان کردن . (غیاث ).پنهان کردن چیزی . (آنندراج ).
ذئبانلغتنامه دهخداذئبان . [ ذِءْ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ذئب . دو گرگ . || (اِخ )نام دو ستاره است سپید و روشن واقع میان عوائد و فرقدین . و اظفارالذئب چند ستاره ٔ خرد است پیش ذئبان .
ذئبةلغتنامه دهخداذئبة. [ ذِءْ ب َ ] (اِخ ) آبی است بنی ربیعةبن عبداﷲ را و گفته اند آبی است بنی ابی بکربن کلاب را.
ذئبةلغتنامه دهخداذئبة. [ ذِءْ ب َ ] (اِخ ) نامی است از نامهای زنان عرب و از جمله نام مادر ربیعه ٔ شاعر. || نام اسبی .
ذئبةلغتنامه دهخداذئبة. [ ذِءْ ب َ ] (ع اِ)گرگ ماده . ماده گرگ . || موی پیشانی . || آزاری است در گلوی شتر که چون عارض شود با آهنی از بیخ گوش و گلو سوراخ کنند و از آنجا چیزی چون گاورس بیرون آرند. || گشادگی میان دو پهلوی پالان و زین . || چیزی که زیر مقدم ملتقای دو کوهه ٔ زین باشد و فرودسر کتف ست
ذئبانلغتنامه دهخداذئبان . [ ذِءْ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ذئب . دو گرگ . || (اِخ )نام دو ستاره است سپید و روشن واقع میان عوائد و فرقدین . و اظفارالذئب چند ستاره ٔ خرد است پیش ذئبان .
ذئبةلغتنامه دهخداذئبة. [ ذِءْ ب َ ] (اِخ ) آبی است بنی ربیعةبن عبداﷲ را و گفته اند آبی است بنی ابی بکربن کلاب را.
ذئبةلغتنامه دهخداذئبة. [ ذِءْ ب َ ] (اِخ ) نامی است از نامهای زنان عرب و از جمله نام مادر ربیعه ٔ شاعر. || نام اسبی .
ذئب ابن جحنلغتنامه دهخداذئب ابن جحن . [ ] (اِخ ) (آل ِ...) یا ذئب ابن حجن . این نام در شعری منسوب بعبد المسیح خواهرزاده ٔ سطیح آمده است : اتاک شیخ الحی ّ من آل سنن و امه من آل ذئب بن جحن .(مجمل التواریخ والقصص ص 236</sp
ذئب الایللغتنامه دهخداذئب الایل . [ ] (ع اِ مرکب ) و شاید ذنب الایل ذافنی الاسکندرانی . رجوع به ذفنی و ذافنی الاسکندرانی شود.
خانق الذئبلغتنامه دهخداخانق الذئب . [ ن ِ قُذْ ذِءْب ْ ] (ع اِ مرکب ) نوعی گیاه سمی است . در اختیارات بدیعی آمده : «قاتل الذئب هم خوانند و در قوه مانند خانق النمر بود اما مخصوص است به گرگ که وی را زودتر می کشد همچنانکه خانق النمر مخصوص است به پلنگ خانق الذئب مخصوص است بگرگ و آن بتحقیق خربق سیاه است
داءالذئبلغتنامه دهخداداءالذئب . [ ئُذْ ذِ ] (ع اِ مرکب )گرسنگی . جوع . گرسنگی که دور نتوان کرد. داءالکلب .
دارةالذئبلغتنامه دهخدادارةالذئب . [ رَ تُدْ ذِءْب ْ ] (اِخ ) موضعی است بنجد در سرزمین بنی کلاب . (معجم البلدان ).
خروالذئبلغتنامه دهخداخروالذئب . [ خ ِرْوُذْ ذِ ] (ع اِ مرکب ) سرگین گرگ است و گویند در دوم معده را نیکو بود و خواب آرد و بول براند و آب گردش را نفع دهد و زود هضم شود و تشنگی بنشاند و قطع سیلان منی کند و شهوت جماع را زیان داردو مصلحش بودنه ٔ باغی است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).