دیوخارلغتنامه دهخدادیوخار. [ وْ ] (اِ مرکب ) لوقیون . عوسج . عرقد. حضض . فیل زهرج . (یادداشت مؤلف ). درختی پرخار و آن را سفید خار و خفچه گویند و بعربی عوسج خوانند. (برهان ). درختی است پرخارو آن را سفیدخار و خفچه گویند و بعربی شجرةالجن خوانند و در اختیارات شجرةاﷲ نوشته و بعضی گویند درختی است ما
ذخایرلغتنامه دهخداذخایر. [ ذَ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ ذخیرة. ذخیره ها. پستاها. پستائی ها. دست پس ها. پس افکنده ها. پس اوکندها.اندوخته ها. نگاهداشته شده ها برای روزی : کلیدهای شهادت نهادی اندر گنج زهی ذخایر گنج تو طاعت جبار. فرخی .و این قصه
ذخایر بروندمشیexhalative depositsواژههای مصوب فرهنگستانذخایر سولفیدی تودهای یا ورقهای یا عدسیشکل که بهطور شاخص در سطح تماس واحدهای آتشفشانی یا بین واحدهای آتشفشانی و رسوبی تشکیل میشود
کام تیغلغتنامه دهخداکام تیغ. [ م ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که در سیاه کلان و نواحی کرج به لوقیون ترکمانی دهند. گونه ای از دیوخار و آن درختچه ای است که در نقاط خشک و استپی دیده میشود. (یادداشت مؤلف ).
فیل زهرهلغتنامه دهخدافیل زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) فیلزهرج . دیوخار. (فرهنگ فارسی معین ). معروف است که زهره ٔ فیل باشد. || درخت حضض را نیز گویند، و ثمر آن مانند فلفل باشد. یرقان را نافع است . (از برهان ). رجوع به فیلزهرج شود.
لوقیونلغتنامه دهخدالوقیون . (معرب ، اِ) فیلزهرج . (بحرالجواهر) (اختیارات بدیعی ). این کلمه از لوسیون گرفته شده است . (گااوبا). و رجوع به دیوخار شود. حضض . به لغت سریانی به معنی فیل زهرج است که درخت حضض باشد و ثمر آن مانند فلفل است و حضض عصاره ٔ آن بود، درد سپرز و یرقان را نافع است . (برهان ).<b
آسهلغتنامه دهخداآسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زردی و پژمردگی که بر روی آدمی یا بر گیاه افتد: صفارة؛ آسه ٔ غَله . المصفور؛ گرسنه ٔ آسه زده . (مهذب الاسماء). شاید در غله مرادف زنگ و زردی باشد. || اصل السوس . ریشه ٔ شیرین بیان . || قسمی از فیلزهره و دیوخار که بلاطین
عوسجلغتنامه دهخداعوسج . [ ع َ س َ ] (ع اِ) ج ِ عوسجة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عوسجة شود. || نوعی از خاربن . (ناظم الاطباء). خاردرخت . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از علیق باشد، و آن درختی است که برگ آن را بپزند و در خضاب به کار برند. (برهان قاطع) (آنندراج ). از درختان خاردار