دیوجانلغتنامه دهخدادیوجان . [ وْ ] (ص مرکب ) مردم پیر و سالخوره . (برهان ) (ناظم الاطباء). || کنایه از تاریک دل و جاهل . (آنندراج ). شیطان صفت و بدنفس . (برهان ) (ناظم الاطباء). شریر. (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از سخت جان و بیرحم . (برهان ). سخت دل و بیرحم . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کنایه ا
دوزانلغتنامه دهخدادوزان . (نف ، ق ) صفت بیان حالت از دوزیدن (دوختن ). دوزنده . در حال دوختن . که به دوختن اشتغال دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوزنده شود.
دوزانلغتنامه دهخدادوزان . (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرزشهرستان بروجرد. دارای 866 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی . راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ضوجانلغتنامه دهخداضوجان . [ ض َ ] (ع ص ) آنکه خشک و نیک لاغر باشد، از ستور و مردم و نخلة. (منتهی الارب ).
تنگ دوزانلغتنامه دهخداتنگ دوزان . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان موگویی است که در بخش آخوره ٔ شهرستان فریدن واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دیوجانسلغتنامه دهخدادیوجانس . [ ی ُ ] (اِخ ) معروف به دیوجانس کلبی . یونانی دیوگنس . دیوژن . (در حدود 412-323 ق . م .) فیلسوف یونانی پیرو مکتب کلبی که در سینوپ متولد شد و در آتن می زیست و چنانکه از داستانهای مربوط به ساده زیستن
دیودللغتنامه دهخدادیودل . [ وْ دِ ] (ص مرکب ) مردم شجاع و دلیر و دلاور. (برهان ) (ناظم الاطباء). دیوجان . (ازآنندراج ). سخت دلاور. (شرفنامه ٔ منیری ) : دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت . خاقانی .دیودل باشیم
داماسیوسلغتنامه دهخداداماسیوس . (اِخ ) صوری . دمسقیوس سوریایی . داماسکیوس . رجوع به داماسکیوس شود. کریستنسن گوید: در نتیجه ٔ تعطیل مدرسه ٔ فلسفه ٔ آتن که در 539 م . اتفاق افتاد و تعدیاتی که بحکماء کردند هفت تن از فیلسوفان یونان بتیسفون پناه بردند و مورد عنایت خاص
دیوجانسلغتنامه دهخدادیوجانس . [ ی ُ ] (اِخ ) معروف به دیوجانس کلبی . یونانی دیوگنس . دیوژن . (در حدود 412-323 ق . م .) فیلسوف یونانی پیرو مکتب کلبی که در سینوپ متولد شد و در آتن می زیست و چنانکه از داستانهای مربوط به ساده زیستن