دیواربستلغتنامه دهخدادیواربست . [ دی ب َ ] (ن مف مرکب ، اِمرکب ) مکانی که بر اطراف آن دیوارها کشیده باشند. دیواربند. (آنندراج ). جائی که از دیوار محصور شده باشد. (ناظم الاطباء). چهاردیوار. محوطه . زمین از چهار جهت محصور. (یادداشت مؤلف ). حصار. زمین دیوار کشیده : و یک روز
گنج دیواربستلغتنامه دهخداگنج دیواربست . [ گ َ ج ِ ب َ ] (اِخ ) نام گنجی است که در زیر دیواری بود و آن دیوار نزدیک به افتادن شده بود، خضر علیه السلام آن دیوار را راست کرد. (برهان ) (جهانگیری ). نام گنجی است که شخصی پسر صغیر داشت ، به وقت مردن مال خود را برای آن پسر در بنای دیوار نهاده ، بعد از مدتی چو
گنج دیواربستلغتنامه دهخداگنج دیواربست . [ گ َ ج ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گنجی که مثل دیوار بلند افتاده باشد. (غیاث اللغات ). گنجی که همچون دیوار توده بسته و انبار کرده باشند یعنی گنج بزرگ . (شمس اللغات ). و رجوع به مدخل بعد شود.
گنج دیواربستفرهنگ فارسی معین( ~ِ بَ) (اِمر.) گنجی که در زیر دیواری در حال فرو ریختن قرار داشت ، خضر (ع ) می دانست و آن دیوار را درست کرد.
گنج دیواربستلغتنامه دهخداگنج دیواربست . [ گ َ ج ِ ب َ ] (اِخ ) نام گنجی است که در زیر دیواری بود و آن دیوار نزدیک به افتادن شده بود، خضر علیه السلام آن دیوار را راست کرد. (برهان ) (جهانگیری ). نام گنجی است که شخصی پسر صغیر داشت ، به وقت مردن مال خود را برای آن پسر در بنای دیوار نهاده ، بعد از مدتی چو
گنج دیواربستلغتنامه دهخداگنج دیواربست . [ گ َ ج ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گنجی که مثل دیوار بلند افتاده باشد. (غیاث اللغات ). گنجی که همچون دیوار توده بسته و انبار کرده باشند یعنی گنج بزرگ . (شمس اللغات ). و رجوع به مدخل بعد شود.
گنج دیواربستفرهنگ فارسی معین( ~ِ بَ) (اِمر.) گنجی که در زیر دیواری در حال فرو ریختن قرار داشت ، خضر (ع ) می دانست و آن دیوار را درست کرد.
محوطلغتنامه دهخدامحوط. [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) محصورشده و احاطه شده از دیوار. (ناظم الاطباء). آنچه که در گرداگرد آن دیواری برآورده باشند. دیواربست کرده . دیواربست . (مهذب الاسماء). دیوارکرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). دیوارساخته و دیواربست کرده . (آنندراج ).- کَرم محوط</spa
محوطلغتنامه دهخدامحوط. [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) دیوارسازنده و دیواربست کننده . (از ناظم الاطباء). || گرداگرد چیزی برآینده و دیواربست کشنده . (آنندراج ). || محافظ و نگهبان و پاسبان . (ناظم الاطباء).
حوائطلغتنامه دهخداحوائط. [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حائط، به معنی بستان دیواربست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تحویطلغتنامه دهخداتحویط. [ ت َح ْ ] (ع مص ) دیواربست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) (آنندراج ). دیوار کردن . (زوزنی ) (آنندراج ). دیوار ساختن . دیواربست کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیوار ساختن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دیوار ساختن گرداگرد. (صراح ) (منتهی الارب ) (ناظم
بربست کردنلغتنامه دهخدابربست کردن . [ ب َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محصور کردن .دیواربست کردن . چینه کشیدن : باغ ویران شده بود که در وی کشاورزی کردندی و خاقان ترک فرمود تاآن همه را بربست کردند و دیوارهای بلند برآوردند و منبر و محراب ساختند از خشت نپخته . (تاریخ بخارا).
گنج دیواربستلغتنامه دهخداگنج دیواربست . [ گ َ ج ِ ب َ ] (اِخ ) نام گنجی است که در زیر دیواری بود و آن دیوار نزدیک به افتادن شده بود، خضر علیه السلام آن دیوار را راست کرد. (برهان ) (جهانگیری ). نام گنجی است که شخصی پسر صغیر داشت ، به وقت مردن مال خود را برای آن پسر در بنای دیوار نهاده ، بعد از مدتی چو
گنج دیواربستلغتنامه دهخداگنج دیواربست . [ گ َ ج ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گنجی که مثل دیوار بلند افتاده باشد. (غیاث اللغات ). گنجی که همچون دیوار توده بسته و انبار کرده باشند یعنی گنج بزرگ . (شمس اللغات ). و رجوع به مدخل بعد شود.
گنج دیواربستفرهنگ فارسی معین( ~ِ بَ) (اِمر.) گنجی که در زیر دیواری در حال فرو ریختن قرار داشت ، خضر (ع ) می دانست و آن دیوار را درست کرد.