دوشکلغتنامه دهخدادوشک . [ دُ ش َ ] (ترکی ، اِ) توشک . بستر خواب و لحاف . (ناظم الاطباء). بستر و توشک . (آنندراج ). شادگونه . نهالی . (یادداشت مؤلف ). نهالی که برآن خوابند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به توشک شود. || گلیم و بساط. (ناظم الاطباء). قالین . (آنندراج ). فراش که برآن نشینند و آن کلمه ٔ
دوشکفرهنگ فارسی عمیدنهالی؛ بستر؛ زیرانداز آکنده از پشم یا پنبه که روی زمین یا تختخواب میاندازند و بالای آن میخوابند؛ برخوابه.
دوشقلغتنامه دهخدادوشق . [ دُ ش َق ْق / ق ] (ص مرکب ) دوپاره . دوچاک . دوشقه . دونیمه : قصاب گوسفند را دوشق کرد. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شق شود.
دوشقلغتنامه دهخدادوشق . [ دَ ش َ ] (ع ص ، اِ) خانه ٔ میانه که نه بزرگ باشد نه کوچک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خانه ٔ کلان . || شتر دفزک و ستبر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
دوشکچهلغتنامه دهخدادوشکچه . [ دُ ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دوشک خرد. توشک کوچک . نهالی که نشستن راست نه خوابیدن را. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به دوشک و توشکچه شود.
دوشکنلغتنامه دهخدادوشکن . [ ک َ ] (اِ مرکب ) پوشاک کوتاهی که از شانه ها آویزان کنند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دوشکستیbirefringence, birefractionواژههای مصوب فرهنگستانتوانایی بلورها در شکستن باریکهای از نور و تبدیل آن به دو باریکه با سرعت نابرابر متـ . شکست دوگانه double refraction
تشکلغتنامه دهخداتشک . [ ت ُ ش َ ] (اِ) دوشک و نهالی وبستر و فراش . (ناظم الاطباء). و رجوع به توشک شود.
بابهلغتنامه دهخدابابه . [ ب َ ] (اِ) بمعنی دوشک و متکا و بالش و امثال آن که با پشم پر کرده باشند. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 189). آکنده از پشم . (ناظم الاطباء).
برخوابهلغتنامه دهخدابرخوابه . [ ب َ خوا / خا ب َ / ب ِ ] (اِ) همخوابه . (برهان ). همخوابه که در بر آدمی بخسبد. (از آنندراج ). زن . زوجه . همبستر. ضجیع. همفراش . مقوده . منکوحه . عیال . || توشک و نهالی . (برهان ). تشک . دوشک . رخ
نهالینلغتنامه دهخدانهالین . [ ن ِ ] (اِ) توشک . لحاف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نهالی . تشک . دوشک . مسند. بستر. بالش : اگر شاه باشیم و گر زردهشت نهالین ز خاک است و بالین ز خشت . فردوسی .نصربن احمد از اسب فرود آمد و نهالین بیفکند و
اتکلغتنامه دهخدااتک . [ اَ ت َ ] (اِخ ) ناحیتی است از ترکستان روس در دامنه ٔ شمالی کوه های سرحدی خراسان بین جورس و دوشک که بر خط آهن واقعند و چون از اعمال ابیورد بوده جزء خراسان محسوب می شده است در قرن دهم و یازدهم هجری جزء خانات خوارزم شد و از آن پس بدست ترکمانان افتاد و قبل از تصرف آن به د
دوشکچهلغتنامه دهخدادوشکچه . [ دُ ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دوشک خرد. توشک کوچک . نهالی که نشستن راست نه خوابیدن را. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به دوشک و توشکچه شود.
دوشکنلغتنامه دهخدادوشکن . [ ک َ ] (اِ مرکب ) پوشاک کوتاهی که از شانه ها آویزان کنند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دوشکستی مثبتpositive birefringenceواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دوشکستی که در آن سرعت باریکۀ عادی بیش از نور باریکۀ غیرعادی است
دوشکستیbirefringence, birefractionواژههای مصوب فرهنگستانتوانایی بلورها در شکستن باریکهای از نور و تبدیل آن به دو باریکه با سرعت نابرابر متـ . شکست دوگانه double refraction