دوسرلغتنامه دهخدادوسر. [ دَ س َ ] (اِخ ) نام لشکر نعمان بن منذر است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام لشکر نعمان بن منذر پادشاه عراق بود و آن قوی ترین لشکرهای وی بود از حیث حمله به دشمن ، چنانکه بدان مثل زده اند «ابطش من دوسر». (اقرب الموارد).
دوسرلغتنامه دهخدادوسر. [ دَ س َ ] (ع ص ، اِ) شیر سخت و قوی جثه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شتر بزرگ هیکل و توانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || اسب دفزک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || نره ٔ ستبر. (منتهی الارب ). ||
دوسرلغتنامه دهخدادوسر. [ دُ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . 480 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دوسرلغتنامه دهخدادوسر. [ دُ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. 100 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دوسرلغتنامه دهخدادوسر. [ دُ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هر چیز که دارای دو سر باشد. (ناظم الاطباء). که دو رأس داشته باشد. ذوالرأسین . (یادداشت مؤلف ).- دوسر دهلیز ؛ چهارعنصر. (ناظم الاطباء) (از برهان ).- || حواس پنجگانه . (ناظم الاطباء) (از برهان ).- <span
دوشرلغتنامه دهخدادوشر. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. 269 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دوشگرلغتنامه دهخدادوشگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) دوسگر و گچ کار. (ناظم الاطباء). رجوع به دوسگر و گچ کار شود.
دوصرلغتنامه دهخدادوصر. [ دَ ص َ ] (معرب ، اِ) معرب دو سر فارسی که تلخ دانه باشد. (ناظم الاطباء). گیاهی است که بالای زراعت باشد. (منتهی الارب ). رجوع به دوسر شود.
دیوسرلغتنامه دهخدادیوسر. [س َ ] (ص مرکب ) دیوسار. دیوآسا. دیوسان : که ای دوزخی بنده ٔ دیوسرخرد دور و دور از تو آئین و فر. فردوسی .که بودی همیشه نگهبان روم یکی دیوسر بود بیداد و شوم . فردوسی .این دیو
دوسرالغتنامه دهخدادوسرا. [ دُ س َ ] (اِ مرکب ) دو جهان . دودنیا. دوعالم .دوگیتی . عبارت از این جهان و آن جهان که عالم آخرت است معاً. (آنندراج ). دارین . (دهار). دنیا و آخرت . دنیا و عقبی . این عالم و آن عالم . (یادداشت مؤلف ).- خواجه ٔ دوسرا ؛ لقب حضرت رسول (ص ). (
دوسرانلغتنامه دهخدادوسران . [ دُ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قره پشلو بخش مرکزی شهرستان زنجان . دارای 382 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دوسرانیلغتنامه دهخدادوسرانی . [ دَ س َ ی ی ] (ع ص ) بزرگ هیکل توانا. (ناظم الاطباء). شتر بزرگ هیکل توانا کأنه معرب الی دوسر. (منتهی الارب ). گنده و بزرگ و ستبر. (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (آنندراج ). دوسری . (برهان ).
دوسرایلغتنامه دهخدادوسرای . [ دُ س َ ] (اِ مرکب ) دوسرا. دوجهان . دودنیا. دوعالم . دوگیتی . (آنندراج ). دنیا و آخرت . (یادداشت مؤلف ) : خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دوسرای . فردوسی .رجوع به دوسرا شود.
دوسرشمارلغتنامه دهخدادوسرشمار. [ دُ س َ ش ُ ] (اِخ ) نام منطقه ٔ ییلاقی است از دهستان نرم آب بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری که دارای 5 آبادی نزدیک بهم است : بالاده ، پایین ده ، تیله بن ، قلعه ، اوسر. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).<br
دوسرالغتنامه دهخدادوسرا. [ دُ س َ ] (اِ مرکب ) دو جهان . دودنیا. دوعالم .دوگیتی . عبارت از این جهان و آن جهان که عالم آخرت است معاً. (آنندراج ). دارین . (دهار). دنیا و آخرت . دنیا و عقبی . این عالم و آن عالم . (یادداشت مؤلف ).- خواجه ٔ دوسرا ؛ لقب حضرت رسول (ص ). (
دوسرانلغتنامه دهخدادوسران . [ دُ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قره پشلو بخش مرکزی شهرستان زنجان . دارای 382 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دوسرانیلغتنامه دهخدادوسرانی . [ دَ س َ ی ی ] (ع ص ) بزرگ هیکل توانا. (ناظم الاطباء). شتر بزرگ هیکل توانا کأنه معرب الی دوسر. (منتهی الارب ). گنده و بزرگ و ستبر. (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (آنندراج ). دوسری . (برهان ).
دوسرایلغتنامه دهخدادوسرای . [ دُ س َ ] (اِ مرکب ) دوسرا. دوجهان . دودنیا. دوعالم . دوگیتی . (آنندراج ). دنیا و آخرت . (یادداشت مؤلف ) : خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دوسرای . فردوسی .رجوع به دوسرا شود.
دوسرشمارلغتنامه دهخدادوسرشمار. [ دُ س َ ش ُ ] (اِخ ) نام منطقه ٔ ییلاقی است از دهستان نرم آب بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری که دارای 5 آبادی نزدیک بهم است : بالاده ، پایین ده ، تیله بن ، قلعه ، اوسر. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).<br
قندیل دوسرلغتنامه دهخداقندیل دوسر. [ ق ِ ل ِ دُ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).