دهگانلغتنامه دهخدادهگان . [ دَ] (ص نسبی ) منسوب به ده (مرکب از ده عددی و گان پسوند نسبت ). اعشار؛ (یادداشت مؤلف ). معشر. عشار. (منتهی الارب ). || ده تا ده تا. ده نفر ده نفر. ده فرد با هم : لشکر از جهت خان و مال دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحةالصدور راوندی ). وده
دهگانلغتنامه دهخدادهگان . [ دِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به ده (مرکب از ده به معنی قریه و گان پسوند نسبت و دهقان معرب آن است ). (یادداشت مؤلف ). دهقان و فلاح . زراعت کننده و مزارع . (از ناظم الاطباء). مزارع را گویند و معرب آن دهقان باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از آنندراج ). || زمین
دهگانیلغتنامه دهخدادهگانی . [ دَ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) نوعی از زر مسکوک که در قدیم رایج بوده . (از برهان ) (ناظم الاطباء). نوعی از زر بوده که در قدیم رواج داشته است . (از انجمن آرا) (آنندراج ).
دهگانیلغتنامه دهخدادهگانی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دهقانی و زراعت و کشتکاری و دهکانی . (ناظم الاطباء). دهقانی و زراعت کردن . (برهان ) (از آنندراج ).
دهکان دهکانلغتنامه دهخدادهکان دهکان . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) ده تا ده تا. (ناظم الاطباء). دهگان دهگان . رجوع به ده و دهگان شود.
عشارلغتنامه دهخداعشار. [ ع ُ ] (ع ص ، ق ) دهگان ، و آن معدول است از عشرة: جاؤوا عشارعشار؛ دهگان دهگان . (منتهی الارب ). دهگان دهگان . (دهار). معدول است از عشرةعشرة، بصورت نکره ، و آن غیرمنصرف است بجهت وصف و عدل . گویند: جاء القوم عشار؛ یعنی آن گروه ده ده آمدند. (از اقرب الموارد).
دهگانیلغتنامه دهخدادهگانی . [ دَ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) نوعی از زر مسکوک که در قدیم رایج بوده . (از برهان ) (ناظم الاطباء). نوعی از زر بوده که در قدیم رواج داشته است . (از انجمن آرا) (آنندراج ).
دهگانیلغتنامه دهخدادهگانی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دهقانی و زراعت و کشتکاری و دهکانی . (ناظم الاطباء). دهقانی و زراعت کردن . (برهان ) (از آنندراج ).