دهللغتنامه دهخدادهل . [ دَ ] (ع اِ) وقت حاضر. || چیز اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهللغتنامه دهخدادهل .[ دُ هَُ ] (اِ) نوعی از طبل و نقاره . (ناظم الاطباء). نام ساز معروف . (غیاث ). عیر. کوس . (منتهی الارب ). طبل . (زمخشری ). سازی معروف و در هندی دهول گویند. (از آنندراج ). تبیر. تبیره . شندف . طبل بزرگ . (یادداشت مؤلف ) : آواز بوق و دهل بخاست . (ت
سامانۀ حملونقل تلفنیdial-a-ride transportation system, dial-a-rideواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ حملونقلی که در آن وسایل نقلیه با درخواست تلفنی در اختیار متقاضیان قرار میگیرد
بوق آزادdial toneواژههای مصوب فرهنگستاننشانک/ سیگنالی که مرکز تلفن ارسال میکند تا آمادگی خود را برای دریافت شمارۀ مورد نظر برخوان اعلام کند
شمارهگیری 2dial-upواژههای مصوب فرهنگستانویژگی خدماتی که در آن کاربر اینترنت ابتدا ازطریق شمارهگیری بهکمک مودم، به مرکز تلفن متصل و از آنجا به مودم شرکت ارائهکنندۀ خدمات اینترنتی مرتبط میشود
دسترسی با شمارهگیریdial-up accessواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای دسترسی به اینترنت که با خط تلفن عادی انجام میشود و دارای سرعت 56kbps است
دماسنج لیداری جذب تفاضلیdifferential absorption lidar thermometer, DIAL thermometerواژههای مصوب فرهنگستاندورکاو فعالی که دما را با استفاده از لیزر میسنجد
دهلرانلغتنامه دهخدادهلران . [ دِه ْ ل ُ ] (اِخ ) مرکز بخش دهلران از شهرستان ایلام . واقعدر200هزارگزی جنوب خاوری ایلام . آب مشروب : از چشمه ورودخانه ٔ آب شور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دهلویلغتنامه دهخدادهلوی . [ دِ ل َ ] (اِخ ) محمد مولوی ساکن حیدرآباد. او راست : السیرة المحمدیة والطریق الاحمدیة. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).
دهلویلغتنامه دهخدادهلوی . [ دِ ل َ ] (اِخ ) محمدحسین . او راست : رفعالالتباس عن بعض الناس . (از معجم المطبوعات مصر ج 1).
دهلرلغتنامه دهخدادهلر. [دِه ْ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. واقع در یک هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه ٔ مشهور سراب هرسم که هفت آبادی از آن استفاده می نمایند. از هرسم می توان اتومبیل برد. (از فره
دهلرانلغتنامه دهخدادهلران . [ دِه ْ ل ُ ] (اِخ ) مرکز بخش دهلران از شهرستان ایلام . واقعدر200هزارگزی جنوب خاوری ایلام . آب مشروب : از چشمه ورودخانه ٔ آب شور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دهلویلغتنامه دهخدادهلوی . [ دِ ل َ ] (اِخ ) محمد مولوی ساکن حیدرآباد. او راست : السیرة المحمدیة والطریق الاحمدیة. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).
دهلویلغتنامه دهخدادهلوی . [ دِ ل َ ] (اِخ ) محمدحسین . او راست : رفعالالتباس عن بعض الناس . (از معجم المطبوعات مصر ج 1).
دهل دریدنلغتنامه دهخدادهل دریدن . [ دُ هَُ دَ دَ ] (مص مرکب ) منع کردن کسی را از نغمه و آواز. (غیاث )(از مجموعه ٔ مترادفات ). || کنایه از رسواکردن و افشای راز نمودن . (از آنندراج ) : صبا بلبلان را دریده دهل ز نامحرمان روی پوشیده گل . نظامی (از
ساز و دهللغتنامه دهخداساز و دهل . [ زُ دُ هَُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و سرنا. ساز و نقاره . تار و تنبک . تار و طنبور.
بیدهللغتنامه دهخدابیدهل . [ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد است و 120تن سکنه دارد. صنایع دستی زنان آن سیاه چادربافی و راه اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).