دهدارلغتنامه دهخدادهدار. [ دِ ] (اِخ ) محمودبن محمود. او راست : خلاصةالترجمان ، که به سال 1013 هَ .ق . تألیف کرده است . و جواهرالاسرار و جامعالفواید. (از الذریعة).
دهدارلغتنامه دهخدادهدار. [ دِ ] (نف مرکب ) به معنی دارنده ٔ ده است یعنی سرکرده ٔ اهل مزارع . (آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء) : وزین ایستادن به درگاه شاه وزین خواستن سوی دهدار بار. ناصرخسرو.|| بزرگ باغبانان را گویند؛ دهدار کوچک
دهدارفرهنگ فارسی عمیددارندۀ ده؛ صاحب ده؛ کدخدا؛ سرکرده یا سرپرست مردم ده؛ کسی که کارهای یک دهستان را اداره کند.
فانی دهدارلغتنامه دهخدافانی دهدار. [ ی ِ دِ ] (اِخ ) خواجه محمدبن محمود دهدار. از فضلا و علمای روزگار. رسالات و تصنیفات و شروح متعدده و متکثره دارد. حواشی محققانه نیز بر بعض کتب و خطب نوشته است ، از جمله شرح خطبةالبیان و حاشیه ٔ رشحات وحاشیه ٔ نفحات و شرح گلشن راز از اوست . فاضلی درویش نهاد و حکیمی
قاضی دعویدارلغتنامه دهخداقاضی دعویدار. [ دَ ] (اِخ ) رکن الدین سلسله نشین . وی به سه پشت به دعویدار قمی میرسد. به انواع کمالات آراسته بود با کمال فضل خوش مینوشت . در نظم و نثر فارسی و عربی ماهر بود. و در عهد سلاطین اتابیکی قصائد غرا در مدح ایشان گفته . او متصدی منصب قضاء قم بود و در تبریز وفات یافت .
داودارلغتنامه دهخداداودار. (نف مرکب ) دارنده ٔ داو در اصطلاح بازی نرد. مضاعف کننده ٔ رهن در قمار. (از شعوری ج 1 ص 412). || هرزه و هذیان و ذم و ناسزا و فحشیات . (شعوری ج 1 ص <span class="hl" dir
دهداریلغتنامه دهخدادهداری . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چغاپور بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در24هزارگزی جنوب خورموج . سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از چاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7
دهداریلغتنامه دهخدادهداری . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 76هزارگزی جنوب شیراز. سکنه ٔ آن 178 تن . آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
دهداریلغتنامه دهخدادهداری . [ دِ ] (حامص مرکب ) صفت و شغل دهدار. فن نگاهداری زرع و کشت و مالداری در ده . (یادداشت مؤلف ). || شغل دهدار. عمل اداره ٔ دهستان . و رجوع به دهدار شود. || اداره ای که دهدار در رأس آن قرار دارد و به اداره ٔ امور دهستان می پردازد.
فانی دهدارلغتنامه دهخدافانی دهدار. [ ی ِ دِ ] (اِخ ) خواجه محمدبن محمود دهدار. از فضلا و علمای روزگار. رسالات و تصنیفات و شروح متعدده و متکثره دارد. حواشی محققانه نیز بر بعض کتب و خطب نوشته است ، از جمله شرح خطبةالبیان و حاشیه ٔ رشحات وحاشیه ٔ نفحات و شرح گلشن راز از اوست . فاضلی درویش نهاد و حکیمی
کدخدافرهنگ مترادف و متضاد۱. دهبان، دهخدا، دهدار، کدیور ۲. پیشکار، مباشر ۳. صاحبخانه ۴. شوهر، مرد، همسر ۵. ریشسفید ۶. رئیس، متصدی ≠ کدبانو
واقف دهلویلغتنامه دهخداواقف دهلوی . [ ق ِ ف ِ دِ ل َ ] (اِخ ) خواجه محمدنقی فرزند خواجه محمد دهدار دهلوی از شعرای هند در قرن یازدهم است . (فرهنگ سخنوران خیامپور).
دهداریلغتنامه دهخدادهداری . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چغاپور بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در24هزارگزی جنوب خورموج . سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از چاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7
دهداریلغتنامه دهخدادهداری . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 76هزارگزی جنوب شیراز. سکنه ٔ آن 178 تن . آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
دهداریلغتنامه دهخدادهداری . [ دِ ] (حامص مرکب ) صفت و شغل دهدار. فن نگاهداری زرع و کشت و مالداری در ده . (یادداشت مؤلف ). || شغل دهدار. عمل اداره ٔ دهستان . و رجوع به دهدار شود. || اداره ای که دهدار در رأس آن قرار دارد و به اداره ٔ امور دهستان می پردازد.
دیرالدهدارلغتنامه دهخدادیرالدهدار. [ دَ رُدْ دِ هَْ ] (اِخ ) در نواحی بصره در سر راه کسی است که از واسط به بصره می آید این دیر بسیار قدیمی است و دارای راهبان زیادی است نزد نصرانیها محترم است . تاریخ بنای این دیر قبل از اسلام است و مجاشع الدیری بصری بدان منسوب است . (از معجم البلدان ).
فانی دهدارلغتنامه دهخدافانی دهدار. [ ی ِ دِ ] (اِخ ) خواجه محمدبن محمود دهدار. از فضلا و علمای روزگار. رسالات و تصنیفات و شروح متعدده و متکثره دارد. حواشی محققانه نیز بر بعض کتب و خطب نوشته است ، از جمله شرح خطبةالبیان و حاشیه ٔ رشحات وحاشیه ٔ نفحات و شرح گلشن راز از اوست . فاضلی درویش نهاد و حکیمی