دمنهلغتنامه دهخدادمنه . [ دِ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) دمنة.سرگین برهم نشسته و پشک . (غیاث ). سرگین جمعگشته . (ازفرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر).- سبزه ٔ دمنه ؛ خضرای دمن . سبزه که در سرگین زار روید <span class="hl"
دمنهلغتنامه دهخدادمنه . [دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) سوراخی که برای دم کشی و باد آمدن به تنور گذارند. (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء)(از برهان ). فرجه ٔ تنور. (انجمن آرا). باجه ٔ تنور.
دمنهلغتنامه دهخدادمنه . [ دَ ن َ ] (اِخ ) نام شغالی رفیق کلیله که سعایت شتر پیش شیر نموده او را به قتل رسانید و در کتاب کلیله و دمنه که در امور سیاست مدن نوشته شده حکایت آن مفصل ذکر شده است . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از غیاث ) (از لغت محلی شوشتر) :</
دمنهلغتنامه دهخدادمنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) روباه . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر) : چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خادشوم چون بوم بدآغال و چو دمنه م
دمنهفرهنگ فارسی عمید۱. روباه: ◻︎ گاه فریب دمنهٴ افسونگرند لیک / روز هنر غضنفر لشکرشکن نیاند (خاقانی: ۱۷۴).۲. [مجاز] آدم مکار و حیلهگر. Δ در اصل نام شغالی حیلهگر در کتاب «کلیله و دمنه» است.
دمنةلغتنامه دهخدادمنة. [ دِ ن َ ] (ع ص ) نیکو سیاست کننده : هی دمنة مال ؛ یعنی او نیکو سیاست کننده ٔ شتران است . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) آثار خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنچه سیاه بوداز نشان خانه . (مهذب الاسماء). نشان سرا
ضمنةلغتنامه دهخداضمنة. [ ض ُ ن َ ] (ع اِمص ) بیماری . برجاماندگی از مرض . گویند: به ضمنة؛ ای زمانة، و کانت ضمنة فلان اربعة اشهر. (منتهی الارب ).
دمنه دانیلغتنامه دهخدادمنه دانی . [ دَ ن َ / ن ِ نی ] (اِ مرکب ) دمله دانی . لته و کهنه ٔ پیچیده ای که در سوراخ تنور گذارند تا بخارآن بیرون نرود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از برهان ) (از انجمن آرا) : آن ریش چنان
ابن دمینهلغتنامه دهخداابن دمینه . [ اِ ن ُ دُ م َ ن َ ] (اِخ ) ابوالسری عبداﷲبن عبیداﷲ. شاعر عرب . در اغانی جلد 15 و نیز حماسه نام او آمده و اشعار او نقل شده است لیکن از شرح حال او چیزی در دست نیست و تنها افسانه ٔ راجع بکشته شدن او مشهور است . ابن ابی طاهر طیفور و
احراز اصالت ضمنی کلید، اصالتسنجی ضمنی کلیدimplicit key authenticationواژههای مصوب فرهنگستان← احراز اصالت کلید
دمنهورلغتنامه دهخدادمنهور. [ دَ م َ] (اِخ ) نام شهری کوچک است به جنوب اسکندریه در مصر، و از آنجاست شیخ احمد دمنهوری . (یادداشت مؤلف ).
دمنهوریلغتنامه دهخدادمنهوری . [ دَ م َ ] (اِخ ) شیخ احمدبن عبدالمنعم ... دمنهوری المذاهبی ای حنفی مالکی شافعی حنبلی الازهری . وی در دمنهور به سال 1101 هَ . ق . بدنیا آمد و در دانشگاه الازهر به تحصیل علوم پرداخت و مورد توجّه و قبول علمای مذاهب اربعه قرارگرفت . دم
دمنهوریلغتنامه دهخدادمنهوری . [ دَ م َ ] (اِخ ) شیخ محمد. از استادان طراز اول دانشگاه الازهر بود و مذهب شافعی داشت . او راست : 1 - الارشاد الشافی علی متن الکافی ، که به حاشیه ٔ کبری بر متن کافی معروف است . 2 - حاشیة (الدمنهوری )
دمنهوریلغتنامه دهخدادمنهوری . [ دَ م َ ] (ص نسبی ) منسوب است به دمنهور که شهرکیست در اسکندریه ٔ مصر.
دمنه دانیلغتنامه دهخدادمنه دانی . [ دَ ن َ / ن ِ نی ] (اِ مرکب ) دمله دانی . لته و کهنه ٔ پیچیده ای که در سوراخ تنور گذارند تا بخارآن بیرون نرود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از برهان ) (از انجمن آرا) : آن ریش چنان
مجال طلبلغتنامه دهخدامجال طلب . [ م َطَ ل َ ] (نف مرکب ) فرصت طلب : و شک نیست که دمنه مجال طلب و مضرب و نمام است . (کلیله و دمنه ).
بختکانلغتنامه دهخدابختکان . [ ب ُ ] (اِخ ) بختگان . نام پدر بزرجمهر: ابتداء کلیله و دمنه و هو من کلام بزرجمهر بختکان . (کلیله و دمنه ). و رجوع به بزرجمهر شود.
آغاز نهادنلغتنامه دهخداآغاز نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) آغاز کردن . آغازیدن : پس آن مزدور چنگ برداشت و سماع خوش آغاز نهاد. (کلیله و دمنه ). شکال هم بدین نمط فصلی آغاز نهاد. (کلیله و دمنه ). هر دو جنگ آغاز نهادند. (کلیله و دمنه ).
ثمراتلغتنامه دهخداثمرات . [ ث َ م َ ] (ع اِ) ج ِ ثمرة. درختها. ثمره ها. میوه ها. بارها : کشتی حسنات وثمراتش بدرودی . منوچهری .چون نقاب خاک از چهره بگشاد [ دانه ] ...لاشک آنرا بپرورانند و از ثمرات آن منفعت گیرند. (کلیله و دمنه ). || فوائ
روزگار گذاشتنلغتنامه دهخداروزگار گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) وقت گذراندن . گذراندن روزگار. عمر صرف کردن : این شهر را سخت دوست داشتی که آنجا روزگاری بخوشی گذاشته بود. (تاریخ بیهقی ). در بیم و هراس روزگار گذاشتیم . (کلیله و دمنه ). ماهیخواری ... روزگار درخصب و نعمت میگذاشت .
دمنه دانیلغتنامه دهخدادمنه دانی . [ دَ ن َ / ن ِ نی ] (اِ مرکب ) دمله دانی . لته و کهنه ٔ پیچیده ای که در سوراخ تنور گذارند تا بخارآن بیرون نرود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از برهان ) (از انجمن آرا) : آن ریش چنان
دمنهورلغتنامه دهخدادمنهور. [ دَ م َ] (اِخ ) نام شهری کوچک است به جنوب اسکندریه در مصر، و از آنجاست شیخ احمد دمنهوری . (یادداشت مؤلف ).
دمنهوریلغتنامه دهخدادمنهوری . [ دَ م َ ] (اِخ ) شیخ احمدبن عبدالمنعم ... دمنهوری المذاهبی ای حنفی مالکی شافعی حنبلی الازهری . وی در دمنهور به سال 1101 هَ . ق . بدنیا آمد و در دانشگاه الازهر به تحصیل علوم پرداخت و مورد توجّه و قبول علمای مذاهب اربعه قرارگرفت . دم
دمنهوریلغتنامه دهخدادمنهوری . [ دَ م َ ] (اِخ ) شیخ محمد. از استادان طراز اول دانشگاه الازهر بود و مذهب شافعی داشت . او راست : 1 - الارشاد الشافی علی متن الکافی ، که به حاشیه ٔ کبری بر متن کافی معروف است . 2 - حاشیة (الدمنهوری )
دمنهوریلغتنامه دهخدادمنهوری . [ دَ م َ ] (ص نسبی ) منسوب است به دمنهور که شهرکیست در اسکندریه ٔ مصر.