دلارافرهنگ فارسی عمید۱. چیزی یا کسی که مایۀ نشاط و خرمی دل باشد؛ دلآراینده.۲. محبوب و معشوق؛ دلبر زیبا.
دلارافرهنگ فارسی معین(ی ) (دِ) (ص فا.) = دل آرا: 1 - کسی یا چیزی که سبب سرور و نشاط گردد. 2 - معشوق ، زیبا، محبوب .
دلارایلغتنامه دهخدادلارای . [ دِ ] (نف مرکب ) دل آرای . دل آرا. دلارا. دل آراینده . آراینده ٔ دل . شادکننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب شادی نشاط و سرور شخص شود : دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم . فردوسی .پسر بایدی
دلگرایلغتنامه دهخدادلگرای . [ دِ گ َ ] (نف مرکب ) دل گراینده . دل یازنده . مایل . شایق : ز خرمی بسوی باغ دلگرای شودوجیه دین عرب قبله ٔ وجوه عجم .سوزنی .
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (ص 112) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت ، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص 813) نام او را «دلارام چنگی » ذک
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (ص مرکب ) دل آرام . مایه ٔ آرام دل ، خواه به جمال و خواه به کمال . آرامش دهنده ٔ دل . آرام بخش دل . که سبب آرامش دل و خاطر باشد. که موجب آسایش خاطر شود. که دل را آسودگی بخشد. مایه ٔآرام دل . تسکین دهنده ٔ خاطر. تسکین بخش خاطر. سَکَن . (از مهذب الاسماء). تسلی ب
دلارایلغتنامه دهخدادلارای . [ دِ ] (نف مرکب ) دل آرای . دل آرا. دلارا. دل آراینده . آراینده ٔ دل . شادکننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب شادی نشاط و سرور شخص شود : دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم . فردوسی .پسر بایدی
دل آراییلغتنامه دهخدادل آرایی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دل آرائی . دلارایی . حالت و چگونگی دلارا. دل آرا بودن . سبب شادی و نشاط بودن . سبب آرایش دل و تسلی خاطر بودن : دل شیفتگان را نتوان بست به زنجیرالا به دل آرایی و شیرینی گفتار. قطران .س
کنیزلغتنامه دهخداکنیز. [ ک َ ] (اِ) پرستار و خدمتکار زنان باشد و به عربی جاریه خوانند. (برهان ). زن مملوکه و پرستار زنان . (غیاث ). خادمه و آن را برای تصغیر کنیزک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اَمه . مولاة. مقابل غلام . عبد. مولی . بنده . زن که بخرند خدمت را. صیغه . جاریه . داه . دده . برده
افرالغتنامه دهخداافرا. [ اَ ] (اِ) بزبان مازندری نام درختی است معروف . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). درختی از تیره ٔ افراها جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان که درختی است تنومند با برگهای پنجه ای که در باغها و جنگلها می روید. اسپندان . اسفندان . بوسیاه . (فرهنگ فارسی معین ). درختی بزرگ با برگ
دلاویزلغتنامه دهخدادلاویز. [ دِ ] (نف مرکب ) دل آویز. دل آویزنده . آویزنده به دل . مطلوب و مرغوب و دلخواه . (برهان ). آنچه یا آنکه دلهای اصحاب نظر بدو مایل بود. (از شرفنامه ٔ منیری ). قابل قبول . دلچسب . دل انگیز. دلفریب . دلکش . دلربا. فتان . گیرا. دلپسند : مطربا آن
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (ص 112) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت ، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص 813) نام او را «دلارام چنگی » ذک
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (ص مرکب ) دل آرام . مایه ٔ آرام دل ، خواه به جمال و خواه به کمال . آرامش دهنده ٔ دل . آرام بخش دل . که سبب آرامش دل و خاطر باشد. که موجب آسایش خاطر شود. که دل را آسودگی بخشد. مایه ٔآرام دل . تسکین دهنده ٔ خاطر. تسکین بخش خاطر. سَکَن . (از مهذب الاسماء). تسلی ب
دلارایلغتنامه دهخدادلارای . [ دِ ] (نف مرکب ) دل آرای . دل آرا. دلارا. دل آراینده . آراینده ٔ دل . شادکننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب شادی نشاط و سرور شخص شود : دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم . فردوسی .پسر بایدی