دلارلغتنامه دهخدادلار. [ دُ ] (انگلیسی ، اِ) واحد پول ایالات متحده ٔ آمریکا (اتازونی ).- گروه دلار ؛ (اصطلاح اقتصادی ) مجموعه ٔ کشورهایی که واحد پول آنها مبتنی بر دلار است ، چنانکه بنای واحد پول گروه دیگری از کشورها لیره ٔ استرلینگ است .
دلیارفرهنگ نامها(تلفظ: del yār) [دل = جایگاه عواطف و احساسات در انسان ، قلب + یار (پسوند دارندگی)] دارای عواطف و احساسات ؛ (به مجاز) دلدار ، معشوق و محبوب .
دلایر پائینلغتنامه دهخدادلایر پائین . [ دَ ی ِرِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سهرورد، بخش قیدار، شهرستان زنجان . دارای 670 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دلایر بالالغتنامه دهخدادلایر بالا. [ دَ ی ِ رِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سهرورد، بخش قیدار، شهرستان زنجان . سکنه آن 206 تن . آب آن از زه آب رودخانه و محصول آن غلات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (ص 112) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت ، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص 813) نام او را «دلارام چنگی » ذک
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (ص مرکب ) دل آرام . مایه ٔ آرام دل ، خواه به جمال و خواه به کمال . آرامش دهنده ٔ دل . آرام بخش دل . که سبب آرامش دل و خاطر باشد. که موجب آسایش خاطر شود. که دل را آسودگی بخشد. مایه ٔآرام دل . تسکین دهنده ٔ خاطر. تسکین بخش خاطر. سَکَن . (از مهذب الاسماء). تسلی ب
دلارایلغتنامه دهخدادلارای . [ دِ ] (نف مرکب ) دل آرای . دل آرا. دلارا. دل آراینده . آراینده ٔ دل . شادکننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب شادی نشاط و سرور شخص شود : دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم . فردوسی .پسر بایدی
دلارستاقلغتنامه دهخدادلارستاق . [ دَ رِ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ آمل در مازندران . عده ٔ قری : 10. مساحت : 9 فرسنگ . مرکز: ناندل . جمعیت تقریبی : 1060 تن . (از جغرافیای سیاسی کیهان ). نام یکی ا
دلارافرهنگ فارسی عمید۱. چیزی یا کسی که مایۀ نشاط و خرمی دل باشد؛ دلآراینده.۲. محبوب و معشوق؛ دلبر زیبا.
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (ص 112) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت ، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص 813) نام او را «دلارام چنگی » ذک
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (ص مرکب ) دل آرام . مایه ٔ آرام دل ، خواه به جمال و خواه به کمال . آرامش دهنده ٔ دل . آرام بخش دل . که سبب آرامش دل و خاطر باشد. که موجب آسایش خاطر شود. که دل را آسودگی بخشد. مایه ٔآرام دل . تسکین دهنده ٔ خاطر. تسکین بخش خاطر. سَکَن . (از مهذب الاسماء). تسلی ب
دلارایلغتنامه دهخدادلارای . [ دِ ] (نف مرکب ) دل آرای . دل آرا. دلارا. دل آراینده . آراینده ٔ دل . شادکننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب شادی نشاط و سرور شخص شود : دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم . فردوسی .پسر بایدی
دلارستاقلغتنامه دهخدادلارستاق . [ دَ رِ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ آمل در مازندران . عده ٔ قری : 10. مساحت : 9 فرسنگ . مرکز: ناندل . جمعیت تقریبی : 1060 تن . (از جغرافیای سیاسی کیهان ). نام یکی ا
دلارافرهنگ فارسی عمید۱. چیزی یا کسی که مایۀ نشاط و خرمی دل باشد؛ دلآراینده.۲. محبوب و معشوق؛ دلبر زیبا.