دشتبیلغتنامه دهخدادشتبی . [ دَ ت َ ] (اِخ ) سابقاً روستایی (بلوک و ناحیه ای ) بوده است معتبر بین ری و همدان ،که بعدها شهر قزوین را در آن احداث کردند. و اینک دشتبی دهستانی است در مجاورت دهستان بشاریات بجنوب و جنوب غربی شهر. در کتاب المآثر و الآثار (عهد ناصرالدین شاه ) آمده که الکای دشتبی از نه
دشتبیلغتنامه دهخدادشتبی . [ دَ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مخفف دشت آبی است و مقصود از دشت آبی زمینهایی است که با میاه انهار و قنوات زراعت و سیراب شود و دیمی نباشد.
دستبیلغتنامه دهخدادستبی . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دشتبی . معرب دشتبی . بلوکی بزرگ مشترک بین ری و همدان است که منقسم می شود به دو قسمت و قسمت متعلق به همدان مشتمل بر قریب نود قریه است که یکی از آنها دستبی است . (از معجم البلدان ). دو رستاق دستبی که یکی را دستبی ری میخوانند و آن دیگری را دستبی همدان ،
دستبویلغتنامه دهخدادستبوی . [ دَ ] (اِ مرکب ) آنچه از جنس میوه ٔ خوشبوی و لخلخه و عطر بدست دارند بوئیدن را. (شرفنامه ٔ منیری ). دستبویه . و رجوع به دستبویه شود.
دستیابیلغتنامه دهخدادستیابی . [ دَس ْت ْ ] (حامص مرکب ) تسلط. اقتدار.ریاست . (ناظم الاطباء). || تیسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دستیاب و دست یافتن شود.
دستیابیaccess 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایند دست یافتن به خانههای حافظه، شامل خواندن و نوشتن، و پروندههای رایانهای و دستگاه رایانه و تجهیزات جانبی آن
دستیابیدیکشنری فارسی به انگلیسیachievement, access, accomplishment, approach, attainment, effort, gain, reach
دشت آبیلغتنامه دهخدادشت آبی . [ دَ ] (اِخ ) از بلوکات قزوین در جنوب شهر قزوین . عده ٔ قری 79. جمعیت 6000 تن . (از جغرافیای سیاسی کیهان ). دشتبی . دستبی . و رجوع به دشتبی شود.
داشتیلغتنامه دهخداداشتی . (اِخ ) این کلمه به این صورت در فهرست کتاب نزهةالقلوب (مقاله ٔ سوم چ اروپا) آمده است اما در متن دشتی ضبط شده و صحیح کلمه هم دشتبی است مخفف دشتایی ، بلوکی در جنوب شهر قزوین . رجوع به دشتبی و دشتابی (دشت آبی ) شود. (نزهةالقلوب مقاله ٔ سوم چ اروپا ص <span class="hl" dir="
دستبیلغتنامه دهخدادستبی . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دشتبی . معرب دشتبی . بلوکی بزرگ مشترک بین ری و همدان است که منقسم می شود به دو قسمت و قسمت متعلق به همدان مشتمل بر قریب نود قریه است که یکی از آنها دستبی است . (از معجم البلدان ). دو رستاق دستبی که یکی را دستبی ری میخوانند و آن دیگری را دستبی همدان ،
دشتلغتنامه دهخدادشت . [ دَ ] (اِ) صحرا و بیابان . معرب آن دست باشد. (از برهان ). زمین بیابان . (شرفنامه ٔ منیری ). صحرا و بیابان و هامون و زمین هموار و وسیع وبی آب . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج گوید: جگرتاب ، سینه تاب ، آتشین و دلگشا از صفات اوست . در اصطلاح جغرافیایی ، زمین همواریست که بهی
یوملغتنامه دهخدایوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایو