درنگیلغتنامه دهخدادرنگی . [ دِ رَ ](ص نسبی ) آهسته کار. بطی ٔ. بطیئة. کاهل . تنبل . مماطله کار. (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کار : برو تا به درگاه افراسیاب درنگی مباش و منه سر به خواب . فردوسی .وز ایدر شوم تازیان تا به گنگ درنگی
درنگیفرهنگ فارسی عمید۱. بااستقامت؛ مقاوم: ◻︎ گو پیلتن گفت جنگی منم / به آوردگه بر درنگی منم (فردوسی: ۲/۸۴).۲. طولانی.۳. چیره؛ مسلط.۴. [قدیمی، مجاز] سست؛ درنگکننده؛ کاهل: ◻︎ درنگی نبودم به راه اندکی / سه منزل همی کرد رخشم یکی (فردوسی: ۳/۱۷۹).
درنگلغتنامه دهخدادرنگ . [ دَ رَ ] (اِخ ) (کوه ...) رشته کوه ساحلی فارس در جنوب ایران بین دلتای رود مند و بندر کنگان . طرفی از آن که محاذی خلیج فارس است بسیار پر شیب است . مرتفعترین قله ٔ آن 1243 متر ارتفاع دارد. (از دائرةالمعارف فارسی ). بحرالظلمة. (یادداشت م
درنگلغتنامه دهخدادرنگ . [ دَ رَ / دِ رَ ] (اِ صوت ) صدایی باشد که از نواختن ناقوس و تار ساز و شکستن چینی و آبگینه و امثال آن برآید. (برهان ) (جهانگیری ). آواز تار و طنبور و نقاره و صدای گرز و شمشیر، و آن تبدیل ترنگ است . (آنندراج ). لغتی است در جرنگ که صدای ز
درنگیدنلغتنامه دهخدادرنگیدن . [ دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) به بانگ درآمدن . (ناظم الاطباء). صدا کردن تار و ساز و گرز و شمشیر. ترنگیدن . و رجوع به درنگ [ دَ / دِ رَ ] شود.
درنگیدنلغتنامه دهخدادرنگیدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درنگ کردن . ثبات و آرام ورزیدن . (برهان ). آرام گزیدن . ثبات ورزیدن . (آنندراج ). ثابت ماندن . (ناظم الاطباء). || تأخیر کردن . (برهان ). دیری کردن . (ناظم الاطباء). || توقف کردن . ماندن . متوقف شدن . (ناظم الاطباء). || آرامیدن . (ناظم الاطباء).<b
درنگینلغتنامه دهخدادرنگین . [ دْرَ / دِرَ ] (اِخ ) نامی است که در قدیم به سرزمین سیستان می دادند. (از یسنا ص 61).
تبطیةلغتنامه دهخداتبطیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) درنگی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). درنگی کردن . (دهار). تبطئة. رجوع به تبطئة شود.
تربیثلغتنامه دهخداتربیث . [ ت َ ] (ع مص ) درنگی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). درنگی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درنگی . (آنندراج ). || بازداشتن کسی را از حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را. (المنجد). بازداشتن کسی را از چیزی . (اقرب الموارد) (المنجد).
تبطئةلغتنامه دهخداتبطئة. [ ت َ طِ ءَ ] (ع مص ) درنگی کردن . (زوزنی ). درنگ کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). درنگی و آهستگی . (ناظم الاطباء). رجوع به تبطیة شود.
تباطولغتنامه دهخداتباطؤ. [ ت َ طُءْ ] (ع مص ) درنگی شدن در رفتار. (تاج المصادر بیهقی ). سپس ماندن . عقب افتادن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درنگی کردن در رفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تباطاء الرجل فی مسیره ؛ درنگی کرد در رفتار. (منتهی الارب ).
استبطاءلغتنامه دهخدااستبطاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درنگی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). درنگ کردن . (غیاث ). دیر داشتن . || درنگی شمردن . (زوزنی ). بطی ٔ شمردن . (منتهی الارب ). کاهل شمردن .
درنگی خواستنلغتنامه دهخدادرنگی خواستن .[ دِ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مهلت خواستن . استمهال . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درنگی شود.
درنگی دادنلغتنامه دهخدادرنگی دادن . [ دِ رَ دَ ] (مص مرکب ) مهلت دادن . امهال . (یادداشت مرحوم دهخدا). || تأخیر. تأخیر کردن . ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی ).
درنگی ساختنلغتنامه دهخدادرنگی ساختن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) درنگ کردن . سهل انگاری کردن . مماطله . تأخیر کردن . سستی کردن : به هر سو یکی نامه ای کن درازبسیچیده باش و درنگی مساز. فردوسی .ز چیزی که گفتی درنگی مسازکه بودن بدین شارسان
درنگی شدنلغتنامه دهخدادرنگی شدن . [ دِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آهسته و کند شدن . متأخر گشتن . ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی ). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی ). التیاء. (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بطاءة. بطوء. تبطیة. تعبیم . رخن . رَیْث : تباطؤ؛ درنگی شدن در رفتن . عَتم ؛ درنگی شدن تاریکی
درنگی کردنلغتنامه دهخدادرنگی کردن . [ دِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن . کندی کردن . آهستگی کردن . ابطاء. (دهار) اکراث . الباث . تبطئة. (دهار) (المصادر زوزنی ). تثبیط. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). تربیث . (تاج المصادر بیهقی ). تعجیز. (دهار). تلبیث . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) <span class="
چندرنگیmultitimbralواژههای مصوب فرهنگستانخصوصیت بعضی سینتیسایزرها (synthesizer) یا نمونهپردازها که امکان تولید همزمان بیشاز یک رنگ صوتی (timbre) را با مجموعههای مختلفی از شستیها فراهم میکند