دربرفرهنگ فارسی عمیددر بغل؛ در کنار؛ در سینه.⟨ دربر داشتن: (مصدر متعدی)۱. در بغل داشتن.۲. شامل بودن.⟨ دربر کشیدن: (مصدر متعدی) در آغوش کشیدن.⟨ دربر گرفتن: (مصدر متعدی)۱. شامل بودن.۲. = ⟨ دربر کشیدن
دربر گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت م] دربر گرفتن، {گردهمآوردن اجزا و تشکیل کل یا ارگانیسم} تشکیل، ساخت، تأسیس، پایهگذاری، پایهریزی، بنیانگذاری، مشارکت، سازماندهی، ساختاریافتگی ترکیب، سنتز، آمیختگی مونتاژ، گردآوری تشکیل تیم، یارکشی ارکستراسیون، تنظیم، موسیقی بافت، ماهیت دربرداشتن، شمول کل ترکیبی، قطعۀ موسیقی، اجتماع، گر
دربردنلغتنامه دهخدادربردن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بیرون بردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).- از راه دربردن ؛ از راه منحرف کردن . از راه بدربردن .- جان دربردن از مرضی یا جنگی ؛ نجات یافتن .|| فروبردن . ادخال . ادراج . ایهال : ادغام ؛ درب
دربرزلغتنامه دهخدادربرز. [ دَ ب ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان کذاب بخش خضرآباد شهرستان یزد. واقع در 12هزارگزی خاور خضرآباد و متصل به راه دربرز به خضرآباد، با 542 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ای
دربردنلغتنامه دهخدادربردن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بیرون بردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).- از راه دربردن ؛ از راه منحرف کردن . از راه بدربردن .- جان دربردن از مرضی یا جنگی ؛ نجات یافتن .|| فروبردن . ادخال . ادراج . ایهال : ادغام ؛ درب
دربرزلغتنامه دهخدادربرز. [ دَ ب ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان کذاب بخش خضرآباد شهرستان یزد. واقع در 12هزارگزی خاور خضرآباد و متصل به راه دربرز به خضرآباد، با 542 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ای