دایملغتنامه دهخدادایم . [ ی ِ ] (ع ص ) دائم . همیشه . (دهار) (مهذب الاسماء). واجب . پایدار. (ترجمان القرآن جرجانی ). پیوسته . هموار. همواره : بر تو در سعادت هموار باز بادعیش تو باد دایم با یار مهربان . منوچهری .حاسد را هرگز آسایش ن
دایمفرهنگ مترادف و متضاد۱. استوار، باقی، پاینده، ثابت، جاوید، جاویدان ۲. دایملاینقطع، مدام، هماره، همواره، همیشه ≠ هرگز، موقت
بادگیر سپر جلوair dam, bumper air damواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای در زیر سپر جلو که ضمن کاهش جریان هوا در زیر خودرو، باعث کاهش پسار و برار وارد بر خودرو میشود
دام داملغتنامه دهخدادام دام . (اِ صوت ) حکایت صوت دهل و مانند آن . نام آواز طبل و مانند آن .- از نو دام دام ، یا از سر نو دام دام ؛ از سر گرفتن . از نو آغازیدن . دبه کردن .
دایمیللغتنامه دهخدادایمیل . (اِخ ) نام قصبه ای در 219 هزارگزی جنوب مادریددر ایالت چودادریال اسپانیا. (قاموس الاعلام ترکی ).
دایمیهلغتنامه دهخدادایمیه . [ ی ِ می ی َ ] (ع مص جعلی ) دائمیة. اتصال و مداومت و همیشگی و ازلیت و استمرار و بقا. (از فرهنگ نظام ). دائمیة. رجوع به دائمیة شود.
دایمهلغتنامه دهخدادایمه . [ ی ِ م َ ] (ع ص ) دائمة. مؤنث دایم . دائم : قضیه ٔ دایمه (دائمه )؛ قضیه ای است که حکم در آن بدوام نسبت محمول به موضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه ، بنابراین قضیه ٔ دایمه اعم از قضیه ٔ ضروریه است .
دایمرجلغتنامه دهخدادایمرج . [ م َ ] (اِخ ) نام موضعی بوده است ظاهراً میان همدان و کاشان و آنجا مصاف افتاده است میان سلطان مسعود سلجوقی و المسترشد باﷲ خلیفه ٔ عباسی و مسترشد گرفتار لشکریان مسعود گشته و بمراغه افتاده و در این شهر بدست گروهی از ملاحده کشته شده است . (از مجمل التواریخ و القصص ص <sp
دایمقلغتنامه دهخدادایمق . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، در 38 هزارگزی جنوب باختری کلیبر و 13500 گزی ارابه رو تبریز به اهر با 323سکنه . آب آن از دو رشته چشمه و مح
دایمیللغتنامه دهخدادایمیل . (اِخ ) نام قصبه ای در 219 هزارگزی جنوب مادریددر ایالت چودادریال اسپانیا. (قاموس الاعلام ترکی ).
دایمیهلغتنامه دهخدادایمیه . [ ی ِ می ی َ ] (ع مص جعلی ) دائمیة. اتصال و مداومت و همیشگی و ازلیت و استمرار و بقا. (از فرهنگ نظام ). دائمیة. رجوع به دائمیة شود.
دایملک خانلغتنامه دهخدادایملک خان . [ ] (اِخ ) نام پادشاه ختا که معاصر شاهرخ تیموری بوده است اما ظاهراًدایملک مصحف دایمنک باشد رجوع به دایمنک خان شود.
دایمهلغتنامه دهخدادایمه . [ ی ِ م َ ] (ع ص ) دائمة. مؤنث دایم . دائم : قضیه ٔ دایمه (دائمه )؛ قضیه ای است که حکم در آن بدوام نسبت محمول به موضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه ، بنابراین قضیه ٔ دایمه اعم از قضیه ٔ ضروریه است .
دایم الایاملغتنامه دهخدادایم الایام . [ ی ِ مُل ْ اَی ْ یا ] (ع ق مرکب ) دائم الایام . علی الاتصال . همه وقت .همواره و همیشه . اتصالاً. لاینقطع. دائم بروزگاران .