دانشورلغتنامه دهخدادانشور. [ ن ِ وَ ] (ص مرکب ) دانشمند. دارای دانش . صاحب علم و دانش . دانا. عالم . دانشگر. دانشی . دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال . (ناظم الاطباء). خداوند و دارنده ٔ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است . (برهان ) : مر این ج
دانسورلغتنامه دهخدادانسور.[ سُر ] (فرانسوی ، ص ، اِ) دوستدار رقص . رقصنده . رقاص . که رقاصی پیشه دارد.
دانشیارلغتنامه دهخدادانشیار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) که دانش یار دارد. که دانش ملازم اوست . که علم رفیق اوست . || (اِ مرکب ) در اصطلاح و بموجب ماده ٔ دهم قانون تأسیس دانشگاه مصوب 18 خرداد 1313 هَ . ش . مجلس شورای ملی این کلمه بجای مع
دانشیارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دانش یار اوست.۲. آنکه به دانش یاری کند.۳. (اسم) استاد دانشگاه که درجۀ او پایینتر از استاد و بالاتر از استادیار است.
دانشوریلغتنامه دهخدادانشوری . [ ن ِ وَ ](حامص مرکب ) عمل دانشور. حالت و چگونگی دانشور. دانشمندی . دانائی . حکمت و علم . (ناظم الاطباء). عالمی .
دانشوریلغتنامه دهخدادانشوری . [ ن ِ وَ ](حامص مرکب ) عمل دانشور. حالت و چگونگی دانشور. دانشمندی . دانائی . حکمت و علم . (ناظم الاطباء). عالمی .