دامگاهلغتنامه دهخدادامگاه . (اِ مرکب ) دامگه . جای دام . آنجاکه دام نهند یا نهاده بود. جای دام کشیدن . (آنندراج ). آنجا که تله گذارند یا گذارده بودند : اهل تمیز و عقل از این دامگاه صعب غافل نیند گرچه بدین دامگه درند. ناصرخسرو.وارهان
دامگاهفرهنگ فارسی عمیدجایی که برای گرفتار ساختن جانوران دام بگذارند؛ جای دام: ◻︎ دلش چون شدی سیر از این دامگاه / در آن خرگه آوردی آرامگاه (نظامی: ۱۰۳۵).
ذومائة شویکةلغتنامه دهخداذومائة شویکة. [ م ِ ءَ ت َ ش ُ وَ ک َ ] (ع اِمرکب ) ذومائةَ رأس و هوالقرصعنة. (ابن البیطار).
ذومائة رأسلغتنامه دهخداذومائة رأس .[ م ِ ءَ ت َ رَ ءْ ] (ع اِ مرکب ) ذومائة شوکة. قرصعنة. و آن گیاهی است طبی .
دماعلغتنامه دهخدادماع . [ دَم ْ ما ] (ع اِ) خاک نمناک . || روز باران نرم ریزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
دماعلغتنامه دهخدادماع . [ دِ ](ع اِ) داغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || اثر آب چشم بر رخسار تا بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).