دالتلغتنامه دهخدادالت . [ دال ل َ ] (ع اِمص ) گستاخی . (دهار). اسم است ادلال را ای ، ما تدل به علی حمیمک . قال فی الغریبین هو شبه جراءة علیه . (منتهی الارب ) : دالت صحبت ... بدان پیوسته است . (کلیله و دمنه ). اگر آلت اینست بدالت او هیچ معاملت گذارده نشود. (سندبادنامه ص
دولتبهدولتgovernment-to-government, G2Gواژههای مصوب فرهنگستانتعامل برخط و غیرتجاری بین سازمانها و مقامات دولتی
دلثلغتنامه دهخدادلث . [ دُ / دُ ل ُ ] (ع اِ ) ج ِ دِلاث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دلاث شود.
دلیثلغتنامه دهخدادلیث . [ دَ ] (ع مص ) نزدیک بهم نهادن گام خودرا در رفتار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ذلتلغتنامه دهخداذلت . [ ذِل ْ ل َ ] (ع مص ) ذُل ّ. ذُلالَة. مذلت . ذَلالَت . خوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). موهون گردیدن . خواری . (نطنزی ). هوان . حقارت . مهانت . زبونی . مقابل ، عزّت . ارج ، ارجمندی : تعزّ من تشاء و تذل ّ من تشاء. (قرآن 26/2).
دولتفرهنگ فارسی عمید۱. دارایی؛ ثروت؛ مال.۲. (سیاسی) زمان سلطنت و حکومت بر یک کشور.۳. (سیاسی) هیئت وزیران؛ نخستوزیر و وزیران او.۴. [قدیمی] آنچه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] گردش نیکی به سود کسی.
دالتونلغتنامه دهخدادالتون . (اِخ ) نام قصبه ای در سه هزارگزی شمال شرقی هودرسفیلد به ایالت یورک انگلیس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
دالتونلغتنامه دهخدادالتون . [ تُن ْ ] (اِخ ) فیزیک دان و شیمی دان و طبیعی دان انگلیسی (1766-1844 م .). وی در فرضیه ٔ اتمی بهری دارد.
دالتونیسملغتنامه دهخدادالتونیسم . [ ت ُ نی ] (فرانسوی ، اِ) نام یکی از بیماری های ناشی از وراثت امراض وابسته بجنس . رجوع شود به بیولوژی وراثت ص 272.
دالتونیسمفرهنگ فارسی عمیدنوعی بیماری مادرزادی یا موروثی چشم که بیمار رنگها را درست تشخیص نمیدهد و قابل معالجه نیست؛ کوری رنگ. Δ از نام دالتون دانشمند انگلیسی که به این عارضه مبتلا بود گرفته شده.
دالتون لدایلغتنامه دهخدادالتون لدای . [ تُن ْ ل ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای در ساحل بحر شمال به ده هزارگزی جنوب سوندرلاند در ایالت دورهام انگلیس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
دالةلغتنامه دهخدادالة. [ دال ْل َ ] (ع اِمص ) دالت . اسم است اِدلال را، ای ما تدل به علی حمیمک . قال فی الغریبین : هو شبه جراءة علیه . (منتهی الارب ). رجوع به دالت شود. || ناز کردن . دَل ّ. (از منتهی الارب ). || (اِ) ناز.
تجنیلغتنامه دهخداتجنی . [ ت َ ج َن ْ نی ] (ع مص ) جنایت نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). منسوب کردن کسی را به گناهی که نکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). گناه بر کسی بستن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): او از سر دالت و انبساط به جواب موحش قیام می نمودو بر دیگری
موحشلغتنامه دهخداموحش . [ ح ِ ] (ع ص )پژمان و اندوهگین کننده . نعت فاعلی از ایحاش . هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را. (ناظم الاطباء). اندوهگین کننده . (غیاث ) (آنندراج ). || مخوف و هولناک و ترسناک . وحشت انگیز. (ناظم الاطباء). ترس آور. هراس انگیز. وحشتناک . خوفناک . هول انگیز. هول . (از یادداش
انبساطلغتنامه دهخداانبساط. [ اِم ْ ب ِ] (از ع ، اِمص ) فراخی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سمت . (یادداشت مؤلف ). || گستاخی . (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (تاریخ بیهقی ) : پادشاها بنده در حضرت برسم عرض داشت انبساطی می نماید بر امید رحمتت . <p class="au
دالتون این فورنسلغتنامه دهخدادالتون این فورنس . [ تُن ْ ن ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای در ایالت لانکاسترو در 37هزارگزی شمال غربی لانکاستر انگلیس در خلیج ایرلاند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
دالتون لدایلغتنامه دهخدادالتون لدای . [ تُن ْ ل ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای در ساحل بحر شمال به ده هزارگزی جنوب سوندرلاند در ایالت دورهام انگلیس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
دالتونلغتنامه دهخدادالتون . (اِخ ) نام قصبه ای در سه هزارگزی شمال شرقی هودرسفیلد به ایالت یورک انگلیس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
دالتونلغتنامه دهخدادالتون . [ تُن ْ ] (اِخ ) فیزیک دان و شیمی دان و طبیعی دان انگلیسی (1766-1844 م .). وی در فرضیه ٔ اتمی بهری دارد.
دالتونیسملغتنامه دهخدادالتونیسم . [ ت ُ نی ] (فرانسوی ، اِ) نام یکی از بیماری های ناشی از وراثت امراض وابسته بجنس . رجوع شود به بیولوژی وراثت ص 272.
بی عدالتلغتنامه دهخدابی عدالت . [ ع َ / ع ِ ل َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عدالت ) ستمگر. بیدادگر. که عدالت ندارد. و رجوع به عدالت شود.
عدالتلغتنامه دهخداعدالت . [ ع َ / ع ِ ل َ ] (ع مص ) عدالة. دادگری کردن .عدالت کردن . جرجانی گوید: عدالت در لغت استقامت باشد و در شریعت عبارت از استقامت بر طریق حق است به اجتناب از آنچه محظور است در دین . (تعریفات جرجانی ).