دالان دارفرهنگ فارسی عمیدنگهبان کاروانسرا که در دالان کاروانسرا مینشیند و مراقب ورود و خروج مردم و اجناس است؛ سرایدار.
دألانلغتنامه دهخدادألان . [ دَءْ ] (ع مص ) فریفتن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). دَأل . (منتهی الارب ).- ابن دألان ؛ مردی است . رجوع به ماده ٔ دول شود.
دالانلغتنامه دهخدادالان . (اِ) دهلیز. دالیز. دالیج . دلیج . بالان . بالانه . محلی میانه ٔ خانه و در کوچه . دالانه . (شرفنامه ). دهلیز که مابین دو در باشد. (شعوری ). کریدور. محلی مسقف میان در خانه و خانه : چو خوان اندرآمد بدالان شاه درون رفت زروان حاجب براه .
دالان داریفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل دالاندار.۲. (اسم) [مجاز] پولی که دالاندار از کسانی که کالایی در کاروانسرا خریداری کنند بهرسم انعام میگیرد.
دالان داریفرهنگ فارسی معین(اِمر.) پولی که دالاندار به عنوان انعام از خریداران اجناس کاروانسرا می گرفت .
گور دالاندار چندحجرهایmultiple passage graveواژههای مصوب فرهنگستانگونهای گور دالاندار کوچک دورۀ نوسنگی، دارای دو حجره یا بیشتر، در زیر یک تپۀ واحد
پوشسنگcapstoneواژههای مصوب فرهنگستانسنگی اغلب مسطح که معمولاً بهصورت افقی بر روی بالاترین بخش یک سازۀ سنگی مانند قوس و گور صندوقی و گور دالاندار و گور حجرهای قرار میگیرد
دالانلغتنامه دهخدادالان . (اِ) دهلیز. دالیز. دالیج . دلیج . بالان . بالانه . محلی میانه ٔ خانه و در کوچه . دالانه . (شرفنامه ). دهلیز که مابین دو در باشد. (شعوری ). کریدور. محلی مسقف میان در خانه و خانه : چو خوان اندرآمد بدالان شاه درون رفت زروان حاجب براه .
دالانلغتنامه دهخدادالان . (اِخ ) (کوه ...) میان بلوک فراشبند و نواحی بلوک دشتی است بفارس . (فارسنامه ٔ ناصری ص 337).
دالانلغتنامه دهخدادالان . (اِخ ) ابن سابقةبن شامخ الحاشدی . جدی جاهلی و از بنی حمدان از قحطان است . (الاعلام زرکلی ج 1).
دالانلغتنامه دهخدادالان . (اِخ ) دهی است از دهستان سرله بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. واقع در 39هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل بگنبد لران . کوهستانی است و معتدل و مالاریائی و دارای 400 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ پرتو و
دالانلغتنامه دهخدادالان . (اِخ ) دهی است از دهستان قراتوره بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 18هزارگزی خاور دیواندره . کنار رودخانه ٔ قزل اوزن . کوهستانی است وسردسیر و دارای 100 تن سکنه . آب آن از رودخانه است و چشمه . محصول
تازه آباد سردالانلغتنامه دهخداتازه آباد سردالان . [ زَ دِ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قراتوره ٔ بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج است که در 17هزارگزی خاور دیواندره و 4هزارگزی شمال رودخانه ٔ قزل اوزن واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span clas
چم دالانلغتنامه دهخداچم دالان . [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان سرله بخش جانکی گرمسیری شهرستان اهواز که در 39 هزارگزی جنوب باغ ملک و 12 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل به گنبد لران واقع است و 50</sp
چالاب دالانلغتنامه دهخداچالاب دالان . (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «اسم کوهی است مخروطی و بسیار مرتفع در مملکت غور افغانستان و یکی از قلل کوه «سیاهکوه » میباشد و در قدیم این کوهستان موسوم به «پاروزیانا» و شعبه ای از هندوکش بوده است . در خطوط میخی الواح بیستون اسمی از این کوه برده شده . قله چالاب
شاه ابدالانلغتنامه دهخداشاه ابدالان . [ هَِ اَ ] (اِخ ) قطب الدین حیدر که در تذکره ٔ هفت اقلیم در ذیل شهر تربت (ص 574) او را چنین معرفی میکند: شیخ قطب الدین حیدر قطب وقت بود و حیدریان به وی منسوب اند درتاریخ مبارکشاهی آمده که وی را شاه ابدالان میگفته اند و مظهر آثار
شاه ابدالانلغتنامه دهخداشاه ابدالان . [ هَِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لقبی است که برعده ای معلوم از صلحا و خاصان خدا گذارند و گویند هیچگاه زمین از آنان خالی نباشد. رجوع به ابدال شود.