دارابیلغتنامه دهخدادارابی . (اِ) میوه ای از طایفه مرکبات ، شبیه بنارنج و پرتقال . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب بشهر داراب . (ناظم الاطباء).
دارابیلغتنامه دهخدادارابی . (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز. چهل هزارگزی جنوب باختر سقز. یازده هزارگزی شمال شوسه ٔ سقز به بانه . کوهستانی . سردسیر. سکنه ٔ آنجا صد و پنجاه نفر. آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، لبنیات ، توتون . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است . (فر
دارابیلغتنامه دهخدادارابی . (اِخ ) سید جعفربن ابی اسحاق موسوی علوی دارابی ، ساکن بروجرد و معروف بکشفی از اجله ٔ علمای امامیه ٔقرن سیزدهم هجری است که اصلاً از دارابگرد پارس بوده ... و عالمی است ادیب ، نحوی ، عارف و در حدیث و تفسیربی نظیر. از تألیفات اوست : 1- ا
دارابیلغتنامه دهخدادارابی . (اِخ ) میرزا محمدعلی دارابی معروف به بهار پسر میرزا اسحاق شیخ الاسلام از اکابر بروجرد بوده و مانند پدر منصب شیخ الاسلامی داشته و بقضاوت مشغول بوده و در سال 1260 هَ . ق . درگذشت . (ریحانة الادب ج 1 به
بهار دارابیلغتنامه دهخدابهار دارابی . [ ب َ رِ ] (اِخ ) اسمش میرزا محمدعلی بن شیخ اسحاق شیخ الاسلامی دارابجرد فارس . بعد از پدر به دارالخلافه آمد و پس از چندی تأخیر بخدمت میرزا عبدالوهاب اصفهانی معتمدالدوله رفته معروض داشت که شرط کلی شیخ الاسلامی عدم سواد و تدین است و من جامع هر دو شرطم که منصب پدر
درابیلغتنامه دهخدادرابی . [ ] (اِ) حرف مشرقی . (این لغت و معنی و لاتینی آن در یادداشتهای مرحوم دهخدا آمده است بدون شرحی ). رجوع به حرف مشرقی شود.
درابیلغتنامه دهخدادرابی . [ دَ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت به دارابجرد. (المعرب جوالیقی ص 154). رجوع به دارابجرد شود.
دریابگلغتنامه دهخدادریابگ . [ دَرْ ب َ ] (اِ مرکب ) (از: دریای فارسی + بگ ترکی ) دریابیگ . رجوع به دریابیگ شود.
بهار دارابیلغتنامه دهخدابهار دارابی . [ ب َ رِ ] (اِخ ) اسمش میرزا محمدعلی بن شیخ اسحاق شیخ الاسلامی دارابجرد فارس . بعد از پدر به دارالخلافه آمد و پس از چندی تأخیر بخدمت میرزا عبدالوهاب اصفهانی معتمدالدوله رفته معروض داشت که شرط کلی شیخ الاسلامی عدم سواد و تدین است و من جامع هر دو شرطم که منصب پدر
گریپفرهنگ فارسی معینفروت ( گِ. فُ)(اِ.)میوة درخت گریپ - فروت از تیرة مرکبات از جنس دارابی ، قدری ترش ، معطر و خوراکی .
بهار دارابیلغتنامه دهخدابهار دارابی . [ ب َ رِ ] (اِخ ) اسمش میرزا محمدعلی بن شیخ اسحاق شیخ الاسلامی دارابجرد فارس . بعد از پدر به دارالخلافه آمد و پس از چندی تأخیر بخدمت میرزا عبدالوهاب اصفهانی معتمدالدوله رفته معروض داشت که شرط کلی شیخ الاسلامی عدم سواد و تدین است و من جامع هر دو شرطم که منصب پدر