دادخواستلغتنامه دهخدادادخواست . [ خوا / خا ](مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) داد خواستن : جان نیارد هرگز از وی دادخواست داد مظلومان از اینسان میدهد. عطار.|| (اِ مرکب ) فرهنگستان این لغت را به جای عرضحال برگ
دادخواستفرهنگ فارسی عمید۱. داد خواستن.۲. (اسم) (حقوق) نامهای که دادخواه به دادگاه بنویسد و دادخواهی کند؛ عرضحال.
دادخواستفرهنگ فارسی معین(خا) (اِمر.) عرضحال ، نوشته ای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری می شود.