خیارلغتنامه دهخداخیار. (اِ) میوه ای است از طایفه ٔ کدو آبدار و بی مزه ولی گوارا که تخازن نیز گویند و بر دو قسم است خیار بالنگ که خیارتره و خیارسبز نیز گویند و معطر و سبز واستوانه ای شکل و گواراست و خیارشنگ که کم عطرتر و درازتر و با انحناء و چندان گوارا نیست و هر دو از غذاهای مأکولند. (از ناظ
خیارلغتنامه دهخداخیار. (اِخ )ابن اوفی النهدی . یکی از فاضلان و ادباء عرب است . رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 188 شود.
خیارلغتنامه دهخداخیار. (ع ص ) گزین . برگزیده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه جمل خیار، ناقة خیار، رجل خیار، قوم خیار که اماثل و گزیدگان است . (یادداشت مؤلف ) : قویست قلبگه لشکرش بنهصد پیل چگونه پیلان پیلان نامدار خیار. <p class="aut
خیارفرهنگ فارسی عمید۱. میوهای سبز، کشیده، و معطر، با تخمهای سبز روشن در وسط.۲. بوتۀ این میوه که دارای ساقههای نرم و سست، برگهای دندانهدار، و گلهای زرد میباشد.
خیاریلغتنامه دهخداخیاری . [ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خیار. که ابن مالک بن زین بن کهلان باشد. (از انساب سمعانی ).
خائرلغتنامه دهخداخائر. [ ءِ ] (ع ص ) ضعیف . || نعت است از خیر، یعنی نیکو و گزیده و صاحب خیر. (منتهی الارب ).
خیارکیلغتنامه دهخداخیارکی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به خیارک .- طاعون خیارکی ؛ طاعونی که مبتلایان خود را به خیارک دچار کند. (یادداشت مؤلف ).
خیاریلغتنامه دهخداخیاری . [ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خیار. که ابن مالک بن زین بن کهلان باشد. (از انساب سمعانی ).
خیارزارلغتنامه دهخداخیارزار. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر، واقع در 36 هزارگزی شمال باختری برازجان و کنار راه فرعی برازجان به گناوه با 260 تن سکنه . آب آن از چاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ای
خیاریانلغتنامه دهخداخیاریان . (اِ) نام گروهی از گیاهان است . رجوع به گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 253 شود.
خیارکلغتنامه دهخداخیارک . [ رَ ] (اِ) قسمی ورم و دنبل که در بن ران و زیر بغل پدید آید. (ناظم الاطباء). ورم و آماسی که در کش ران و بغل پیدا آید. (یادداشت مؤلف ).
خیارکیلغتنامه دهخداخیارکی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به خیارک .- طاعون خیارکی ؛ طاعونی که مبتلایان خود را به خیارک دچار کند. (یادداشت مؤلف ).
خیاریلغتنامه دهخداخیاری . [ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خیار. که ابن مالک بن زین بن کهلان باشد. (از انساب سمعانی ).
خیارزارلغتنامه دهخداخیارزار. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر، واقع در 36 هزارگزی شمال باختری برازجان و کنار راه فرعی برازجان به گناوه با 260 تن سکنه . آب آن از چاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ای
خیارک طاعونیلغتنامه دهخداخیارک طاعونی . [ رَ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیارکی است که طاعون زدگان را پیدا آید. (یادداشت مؤلف ).
خیاریانلغتنامه دهخداخیاریان . (اِ) نام گروهی از گیاهان است . رجوع به گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 253 شود.
خرخیارلغتنامه دهخداخرخیار. [ خ َ] (اِ مرکب ) نام نوعی خیار است . قثاءالحمار. (یادداشت بخط مؤلف ). خیارچنبر. خیارشنگ . (ناظم الاطباء).
شمشه خیارلغتنامه دهخداشمشه خیار. [ ش ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شوشه خیار. خیار چنبر. خیار زه . خیار شمش . (یادداشت مؤلف ).
زه خیارلغتنامه دهخدازه خیار. [ زِه ْ ] (اِ مرکب ) نوعی از گریبان . || خیار نوبر. (ناظم الاطباء). رجوع به خیار زه شود.