خوکلغتنامه دهخداخوک . (اِ) جانوری است معروف (برهان قاطع). خنزیر. ابودلف . کاس . بغراء. ابوالجهم . ابوزرعه . ابوعقبه . ابوعلبه . ابوقاوم . (یادداشت بخط مؤلف ). خوک ازنظر جانورشناسی پستاندار سم شکافته ای است از تیره ٔ سویدای دارای پوزه ای درازو متحرک و بدن سنگین و اندامهای نسبة کوتاه است و پو
خوکلغتنامه دهخداخوک . (اِخ ) دهی است از دهستان ساری بخش پلاست شهرستان ماکو. واقع در جنوب باختری پلاست و جنوب شوسه ٔ پلاست به ماکو. با آب و هوای معتدل و 425 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خوکلغتنامه دهخداخوک . (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در شمال باختری قاین . این دهکده کوهستانی و معتدل شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
خوکفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) پستانداری سمدار، با پوزۀ کشیده، بدن پُرچربی، پوست ضخیم، دست و پای کوتاه، و چشمهای کوچک.۲. (پزشکی) [قدیمی] = خنازیر⟨ خوک دریایی: (زیستشناسی) = دلفین⟨ خوک وحشی: (زیستشناسی) = گراز
خوقلغتنامه دهخداخوق . (ع ص ، اِ) ج ِ اخوق و خوقاء.(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوقلغتنامه دهخداخوق . [ خ َ ] (ع اِ) حلقه ٔ گوشواره . خواه زیرین باشد و یا برین ، منه : خوق اخوق ؛ حلقه ٔ فراخ .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوقلغتنامه دهخداخوق . [ خ َ ] (ع مص ) فروکردن ذکر در شرم زن تا آواز دهد. || گوشواره در گوش جاریه کردن ، یقال : خق خق (بصیغه ٔ امر).(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوقلغتنامه دهخداخوق . [ خ َ وَ ] (ع اِ) فراخی . وسعت . || جرب . || گولی . || آشیانه .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوقلغتنامه دهخداخوق . [ خُو ] (ع اِ) غلاف نره ٔ اسب که چون نره سرد گردد در وی درآید.(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوکبانلغتنامه دهخداخوکبان . (ص مرکب ) خوک چران .(ناظم الاطباء). || حافظ خوک . نگاهدارنده ٔخوک . آنکه بوضع و حال خوک رسیدگی می کند. خوک وان .
خوکبانیلغتنامه دهخداخوکبانی . (حامص مرکب ) خوک چرانی . || حفاظت خوک . نگاهداری خوک . مواظبت خوک . خوکوانی .
خوکارهلغتنامه دهخداخوکاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) معتاد. عادت شده . || همدم . مونس . (ناظم الاطباء).
pigsدیکشنری انگلیسی به فارسیخوک ها، خوک، گراز، ادم حریص و کثیف، قالب ریختهگری، خنازیر، مثل خوک رفتار کردن، خوک زاییدن
خوکبانلغتنامه دهخداخوکبان . (ص مرکب ) خوک چران .(ناظم الاطباء). || حافظ خوک . نگاهدارنده ٔخوک . آنکه بوضع و حال خوک رسیدگی می کند. خوک وان .
خوکبانیلغتنامه دهخداخوکبانی . (حامص مرکب ) خوک چرانی . || حفاظت خوک . نگاهداری خوک . مواظبت خوک . خوکوانی .
خوک ماهیلغتنامه دهخداخوک ماهی . (اِ مرکب ) خنزیرالبحر. دُخَس . (منتهی الارب ). سوس بزبان هندی . (از منتهی الارب ). نوعی جانور دریایی است .
چرخوکلغتنامه دهخداچرخوک . [چ َ ] (اِ) چوبی باشد مخروطی که طفلان ریسمان بر آن بندند و نوعی بر زمین اندازند که تا مدتی در چرخ باشد. (برهان ) (آنندراج ). چوبی مخروطی که کودکان ریسمانی بر آن بسته و بر زمین گذاشته ریسمان را بکشند و تا مدتی در چرخ باشد. (ناظم الاطباء). آنرا گردنا نیز گویند. (حاشیه ٔ
ریش خوکلغتنامه دهخداریش خوک . (اِ مرکب ) بیماری خنازیر. سراجه . (ناظم الاطباء). خنازیر بود که بر اندام مردم برآید. (فرهنگ جهانگیری ). نام مرضی و علتی است که به عربی خنازیر گویند. (آنندراج ) (برهان ).
کاخوکلغتنامه دهخداکاخوک .(اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. 60 هزارگزی جنوب باختری درمیان . سر راه شوسه ٔ بیرجند به سهل آباد. دامنه ، معتدل . سکنه ٔ آن 118 تن . قنات دارد. محصول آن غلات ، تریاک . شغل اه
نارخوکلغتنامه دهخدانارخوک . (اِ مرکب ) تریاک و افیون را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). تریاک . افیون . کوکنار. (ناظم الاطباء). افیون . (رشیدی ). کلمه ٔ نارکتین و مشتقات آن از این کلمه ٔ فارسی مأخوذ است . (یادداشت مؤلف ). مؤلف فرهنگ نظام آرد: «سراج گوید:نارخوک و نارکوک ، تریاک و افیون و در ج