خوابنیدهلغتنامه دهخداخوابنیده . [ خوا / خا ب َ دَ / دِ ] (ن مف ) خوابانیده . مخفف خوابانیده . (برهان قاطع). خوابیده . درازکشیده : یاد کن زیرت اندرون تن شوی تو بر او خوار خوابنیده ستان . <p clas
خوابنیدهفرهنگ فارسی عمیدکسی که بهخواببردهشده؛ خواباندهشده: ◻︎ بر مهد عروسِ خوابنیده / خوابش بربود و بست دیده (نظامی۳: ۵۲۷).
خوابندهلغتنامه دهخداخوابنده . [ خوا / خا ب َ دَ / دِ ] (نف ) خواب کننده . نائم . (یادداشت بخط مؤلف ). || پارچه ای که پرزه هاش روی هم می خوابد. (یادداشت مؤلف ). || قرارگیرنده بر چیزی . بر چیز دیگر قرارگیرنده .
خوابندگیلغتنامه دهخداخوابندگی . [ خوا / خا ب َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت خوابیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || جهت و میل پارچه ٔ پرزه دار که پرزه هایش در آن جهت قرار می گیرد.
تن شویلغتنامه دهخداتن شوی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تن شو. حوض و جوی آب و چشمه و امثال آنرا گویند عموماً. (برهان ). هرچه بدان تن شویند عموماً. (انجمن آرا). جوی یاچشمه که در او غسل کنند عموماً. (آنندراج ). حوض آب و جوی و چشمه و مانند آن و جوی آبی که در آن مردمان تن می شویند و غسل می کنند. (ناظم الاطب
پستانلغتنامه دهخداپستان . [ پ ِ ] (اِ) دو غده ٔ بزرگ بر سینه ٔ آدمی که نزد زنها بزرگتر است و از آن شیر برای بچه می تراود. غده های برآمده بر شکم حیوانات که از آن شیر بیرون می آید. عضوی از حیوان ماده که شیر دهد «پستانها دو عضو غددیند مخصوص بترشح شیر که در قدام و وسط صدر مابین ضلع سیم و هفتم در ق
ستانلغتنامه دهخداستان . [ س ِ ] (ص ، ق ) برپشت خوابیده . (برهان ). پشت بازافتاده و به پشت خوابیده . (آنندراج ). بازخفته بقفا. (حفان ). بر قفا خفته . (صحاح الفرس ). برپشت غلطیدن . (شرفنامه ). بر پشت بازخفته . (اوبهی ). کسی که بر پشت خود خوابیده باشد. (غیاث ) : یاد ک
خوارلغتنامه دهخداخوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. <p class="auth
یاد کردنلغتنامه دهخدایاد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خاطر آوردن . به یاد آوردن : یاد کن زیرت اندرون تن شوی تو بر او خوار خوابنیده ستان . رودکی .بنجشک چگونه لرزد از باران چون یادکنم ترا چنان لرزم . ابوالعبا