خنده ناکلغتنامه دهخداخنده ناک . [ خ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) متبسم . شاد. ضاحک . خرم . (یادداشت بخط مؤلف ) : دایم تازه روی و خنده ناک باش . (قابوسنامه ).بشکر و تحیت زبان برگشادهزاران هزار آفرین کرد یاد.پس از سجده شد تازه وخند
خنده ناکفرهنگ فارسی عمیدخندان؛ شاد؛ خندهرو: ◻︎ من چو لب ژاله شدم خندهناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱: ۲۸).
خنیدهلغتنامه دهخداخنیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) مشهور. معروف .شهرت یافته . (برهان قاطع). پخش شده . منتشرشده . عالمگیرشده . جهانگیرشده . (یادداشت بخط مؤلف ) : خنیده بگیتی بمهر و وفاز اهریمنی دور و دور از جفا. <p class="aut
خنیدهلغتنامه دهخداخنیده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) پسندیده . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || نامور. نامدار. معروف . مشهور در نزد همه کس . (ناظم الاطباء).
چخندهلغتنامه دهخداچخنده . [ چ َ خ َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه میچخد. کوشش کننده . سعی کننده . کوشا. ساعی . || ستیزه کننده .خصومت گر. دشمنی کننده . ستیزه جو. ستیزه گر. || آنکه بر روی کسی جستن کند. جستن کننده بر روی دیگری . || دم زننده . رجوع به چخ و چخیدن شود.
خندعلغتنامه دهخداخندع . [ خ ُ دَ ] (ع اِ) نوعی از ملخ . جُندُب . || جندبهای ریزه . نوعی از ملخ های ریزه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خنده ناکیلغتنامه دهخداخنده ناکی . [ خ َ دَ/ دِ ] (حامص مرکب ) حالت خنده ناک بودن : بدش با گنج دادن خنده ناکی چو خاکش گنج و او چون گنج خاکی .نظامی .
زعفران گونهلغتنامه دهخدازعفران گونه . [ زَ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب )بمانند زعفران زرد. به رنگ زعفران . || به صفت و خاصیت زعفران از جهت نشاطانگیزی : نمودند کین زعفران گونه خاک کند مرد را بی سبب خنده ناک .نظامی .</
طرب فزایلغتنامه دهخداطرب فزای . [ طَ رَ ف َ ] (نف مرکب ) طرب افزای . شادی و نشاط انگیز : خداوند حمی یوم غبی را به حکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب والحان طرب فزای ، دل خوش کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
مبتسملغتنامه دهخدامبتسم . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) دندان سپیدکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). خندان لب . خنده ناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تبسم کننده و زیر لب خنده کننده . (ناظم الاطباء). شکفتگی کننده . (آنندراج ) (غیاث ).
بی سببلغتنامه دهخدابی سبب . [ س َ ب َ ] (ق مرکب ) (از: بی + سبب ) بی جهت . بی دلیل . بلاژ. بلاش . (ناظم الاطباء). بی تقریب : نمودند کاین زعفران گونه خاک کند مرد را بی سبب خنده ناک . نظامی .گر تو برگردیدی از من بیگناه و بی سبب تا
خندهلغتنامه دهخداخنده . [ خ َ دَ / دِ ] (اِمص ) حالتی که در انسان بواسطه ٔ شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لب ها و دهان بحرکت می آیند و غالباً این حالت با آواز مخصوصی همراه است . ضحک .مضحکه . (ناظم الاطباء). از «خند» + «ه » (پسوند پدیدآورنده ٔ ا
خندهفرهنگ فارسی عمیدحالتی در چهرۀ انسان بهواسطۀ شعف، خوشحالی، یا تمسخر که در آن لبها گشوده میگردد و گاه با صدای مخصوصی همراه است.
خندهفرهنگ فارسی معین(خَ دِ) [ په . ] (اِ.) حالتی در انسان که به سبب شادی و نشاط ایجاد شودولب ها و دهان گشا د گردند. ؛ از ~ روده بر شدن کنایه از: خندة شدید و ممتد کردن .
خوش خندهلغتنامه دهخداخوش خنده . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) نیک خنده . شکرخنده . نیکوخنده . آنکه خوب خندد : یاد از آن حجره ٔ حکیم شریف و آن حریفان گرم خوش خنده .س
چخندهلغتنامه دهخداچخنده . [ چ َ خ َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه میچخد. کوشش کننده . سعی کننده . کوشا. ساعی . || ستیزه کننده .خصومت گر. دشمنی کننده . ستیزه جو. ستیزه گر. || آنکه بر روی کسی جستن کند. جستن کننده بر روی دیگری . || دم زننده . رجوع به چخ و چخیدن شود.
چرخندهلغتنامه دهخداچرخنده . [ چ َ خ َ دَ / دِ ] (نف ) چرخ زننده . دوار. گردان . گردنده . گردگردان . آنکه بدور خود یا بدور دیگری چرخد. رجوع به چرخ و چرخندگی شود.
خندهلغتنامه دهخداخنده . [ خ َ دَ / دِ ] (اِمص ) حالتی که در انسان بواسطه ٔ شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لب ها و دهان بحرکت می آیند و غالباً این حالت با آواز مخصوصی همراه است . ضحک .مضحکه . (ناظم الاطباء). از «خند» + «ه » (پسوند پدیدآورنده ٔ ا