خلوصلغتنامه دهخداخلوص . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش بستک شهرستان لار. دارای 394 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی عبابافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7</span
خلوصلغتنامه دهخداخلوص . [ خ ُ ] (ع اِ) دردی و ثفل که در تک خلاصه ٔ روغن نشیند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). || (اِمص ) بی آمیغی . صافی . پاکی . (یادداشت به خط مؤلف ).- خلوص ارادت ؛ پاکی ارادت . بی آمیغی ارادت .- خلوص اعتقاد ؛ پاکی
خلوصلغتنامه دهخداخلوص . [ خ ُ ] (ع مص ) ساده و بی آمیغ گردیدن . || رسیدن و پیوستن به کسی . منه : خلص الیه خلوصاً. || رهایی یافتن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). رجوع به خلاص شود. || ویژه شدن . (میرسیدشریف جرجانی ).
خلوصsaturation 2, colour saturation, purityواژههای مصوب فرهنگستانیکی از ابعاد رنگ که بیانگر میزان فاصلۀ رنگ از یک رنگ خاکستری با همان روشنی است متـ . نابی
خلوصیةلغتنامه دهخداخلوصیة. [ خ ُ صی ی َ ] (ع اِمص ) پاکدامنی . تدین . صداقت . اخلاص . || صافی . (ناظم الاطباء).
خلوصیةلغتنامه دهخداخلوصیة. [ خ ُ صی ی َ ] (ع اِمص ) پاکدامنی . تدین . صداقت . اخلاص . || صافی . (ناظم الاطباء).
مقیاس خلوصsaturation scaleواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهرنگهایی که ازنظر خلوص رنگ به یک اندازه با هم تفاوت دارند