خطورلغتنامه دهخداخطور. [ خ ُ ] (ع مص ) گذشتن اندیشه به دل . فرا دل آمدن اندیشه . گذشتن بر دل . (یادداشت بخط مؤلف ). || نازک آمدن اندیشه . (زوزنی ). || ترسیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
ختورلغتنامه دهخداختور. [ خ َ ] (ع ص ) غدرکننده . فریبنده . (از متن اللغة) (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ختورلغتنامه دهخداختور. [ خ ُ ] (ع مص ) غدر کردن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (متن اللغة) (معجم الوسیط). این کلمه مصدر دیگر«خَتر» است . || خباثت و فساد طبع : خترت نفسه ؛ خبثت و فسدت نفسه .
خطور کردنلغتنامه دهخداخطور کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن به دل . گذشتن در دل . (یادداشت بخط مؤلف ).
خطورةلغتنامه دهخداخطورة. [ خ ُ رَ ] (ع مص ) بلند قدر و منزلت و جاه گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). با قدر و جاه شدن . (تاج المصادربیهقی ). رجوع به خطر و خطارة در این لغت نامه شود.
خطور کردنلغتنامه دهخداخطور کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن به دل . گذشتن در دل . (یادداشت بخط مؤلف ).
suggestsدیکشنری انگلیسی به فارسیحاکی از، پیشنهاد کردن، اشاره کردن بر، بفکر خطور دادن، اظهار کردن، تلقین کردن
خطور کردنلغتنامه دهخداخطور کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن به دل . گذشتن در دل . (یادداشت بخط مؤلف ).
خطورةلغتنامه دهخداخطورة. [ خ ُ رَ ] (ع مص ) بلند قدر و منزلت و جاه گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). با قدر و جاه شدن . (تاج المصادربیهقی ). رجوع به خطر و خطارة در این لغت نامه شود.
مخطورلغتنامه دهخدامخطور. [ م َ ] (ع ص ) به هلاک نزدیک کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اندیشه و آنچه در دل گذرد. (غیاث )(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تصورشده و دریافت شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به خطور شود.