خرندلغتنامه دهخداخرند. [ خ َ رَ ] (اِ)گیاهی باشد مانند اشنان که بدان هم رخت شویند و هم از آن اشخار و قلیا سازند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). گیاهی است بر شبه اشنان و بزبان دیگر شخار خوانندش . بوشکور گفت : تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد
خرندلغتنامه دهخداخرند. [ خ َ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان شراء بخش وفس شهرستان اراک ، واقع در 37هزارگزی جنوب کمیجان و یک هزارگزی راه مالرو عمومی . این ده کوهستانی و سردسیر است . آب آن از قنات . محصول آن غلات و انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی
خرندفرهنگ فارسی عمیدآجرچینی لبۀ باغچه، جوی، و مانند آن: ◻︎ تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد / گوزن تا همی از شیر پُر کند پستان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۹).
خَرَندگویش تهرانیطبقات پلکانی که در آن درخت میکارند،آجرچین دورباغچه،راه بین دو باغچه، جائی که کمی گودتر از سطح زمین است.
خرندگیلغتنامه دهخداخرندگی . [ خ َ رَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت خرید. عمل خریدار. خریداری . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرندهلغتنامه دهخداخرنده . [ خ َ رَ دَ / دِ ] (نف ) خریدار. مشتری . (از ناظم الاطباء). مقابل فروشنده . (یادداشت بخط مؤلف ).
فیرزهلغتنامه دهخدافیرزه . [ رُ زَ / زِ ] (اِ) مخفف فیروزه . (یادداشت مؤلف ) : کی خرند از تو فیرزه هرگزچون ببینندت ای بدیع نگار.مسعودسعد.
یک جاییلغتنامه دهخدایک جایی . [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) یک جا. کلاً. تماماً. همه را با هم . (یادداشت مؤلف ).- یک جایی خریدن ؛ یک جا و تمام و کلی خریدن چیزی : آذوقه ٔ سال را یک جایی می خرند. (یادداشت مؤلف ).
خرهفرهنگ فارسی عمیدآنچه در کنار هم یا بالای هم بهردیف چیده شده باشد؛ خرند؛ ردیف؛ قطار: ◻︎ گرد خانه کتابهای سره / از خری همچو خشت کرده خره (جامی۱: ۱۲۱).
ناموس گرلغتنامه دهخداناموس گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) دعوی دار. اهل ادعا. مدعی : عیب خرند این دو سه ناموس گربی هنر و بر هنر افسوس گر.نظامی .
خرندگیلغتنامه دهخداخرندگی . [ خ َ رَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت خرید. عمل خریدار. خریداری . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرندهلغتنامه دهخداخرنده . [ خ َ رَ دَ / دِ ] (نف ) خریدار. مشتری . (از ناظم الاطباء). مقابل فروشنده . (یادداشت بخط مؤلف ).