خراشانیدنلغتنامه دهخداخراشانیدن . [ خ َ دَ / دِ ] (مص ) خراشاندن . خراشیدن . ایجاد خراش کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). خراشیدن کنانیدن و فرمودن . (از ناظم الاطباء).
خراشاندنلغتنامه دهخداخراشاندن . [ خ َ دَ ] (مص ) خراشیدن . خراش ایجاد کردن . احداث خراش در چیزی نمودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خروشاندنلغتنامه دهخداخروشاندن . [ خ ُ دَ ] (مص ) بخروش واداشتن . بخروش و صدا دستور دادن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خروشانیدنلغتنامه دهخداخروشانیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) غوغا و هنگامه بلند کنانیدن . || گریستن فرمودن . (ناظم الاطباء).
شخانیدنلغتنامه دهخداشخانیدن . [ ش ُ دَ ] (مص )خراشانیدن با ناخن . || خراشیدن فرمودن . || ریش کردن . || خلانیدن و سبب خلیدن شدن . (ناظم الاطباء). اما در هر سه معنی ممکن است محرف شخائیدن باشد که مرادف شخودن است : چو بشنیدشاه آن پیام نهفت ز کینه لب خود شخانید و گفت .
نخشلغتنامه دهخدانخش . [ ن َ ] (ع اِ) پاره ای از مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قسمتی از مال . (از المنجد). || (مص ) لاغر شدن . مهزول شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لاغر گردیدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برانگیختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)