خدوکلغتنامه دهخداخدوک . [ خ ُ / خ َ ] (اِ) پراکنده و پریشان شدن طبیعت باشد از امور ناملایم . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). برهم زدگی دل که از دغدغه و دست در زیر بغل کردن کسی دیگر را یا از سخن ناملایم بهم رسد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ). |
خدوکفرهنگ فارسی عمید۱. رشک؛ حسد: ◻︎ از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب / همچو جحا کز خدوک چرخهٴ مادر شکست (انوری: ۹۲).۲. قهر؛ خشم.۳. غصه.۴. (صفت) آشفته؛ پریشان.
خدوکفرهنگ فارسی معین(خَ)1 - (ص .)آشفته ،پریشان . 2 - آزرده - خاطر از حسد. 3 - (اِ.) رشک ، حسد. 4 - غصه ، اندوه .
خدوکفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزرده، اندوهناک، پریشان، غمگین، مغموم ۲. اندوه، غصه، غم، ملال ۳. حسادت، حسد، رشک ۴. خشم، غضب، قهر
خدکلغتنامه دهخداخدک . [ خ َ دَ ] (اِ) پل خواه از سنگ و گچ و آجر باشد که بر رودخانه بندند و یا از چوب و خاک بر جوی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ازانجمن آرای ناصری ). قنطره . کُرپی . پول : ز احنف آنکه بحلمست در عرب مشهوربدفتری مثلی دیده ام بگویم چون بدین
خذاقلغتنامه دهخداخذاق . [ خ َذْ ذا ] (اِخ ) نام پدر یزید عبدی است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
خذاقلغتنامه دهخداخذاق . [ خ َذْ ذا ] (ع اِ) نام ماهیی است که گیسوهای مانند رشته دارد و چون آنراشکار کنند در آب می رید. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
خذقلغتنامه دهخداخذق . [ خ َ ] (ع اِ) سرگین . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از قاموس ).
پژمانیلغتنامه دهخداپژمانی . [ پ َ / پ ُ / پ ِ ] (حامص ) اندوهگینی . وحشت . نفرت . غمگینی . مسائه . خدوک . رجوع به بی پژمانی شود.
طیرگیلغتنامه دهخداطیرگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) خدوک . (فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی ) : او را بدین هجا بدف اندر همی زننداز طیرگی ورا چو دف تر همی کنم . سوزنی .سخنهائی که او را بود در دل ف
آدرنگلغتنامه دهخداآدرنگ . [ رَ ] (اِ) رنج . محنت . آفت : از چشم بد ای مرا چو دیده یک روز مباد آدرنگت . سنائی . || نیستی و نابودی و زوال : مهرگان بر تو مبارک باد از گشت سپهرجاه تو بی عیب باد و عمر تو ب
انثیاللغتنامه دهخداانثیال . [ اِ ] (ع مص ) فروگرفتن مردم از هر جانب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریخته شدن از هر طرف بر کسی . (از اقرب الموارد). فراهاریده شدن مردم از هر جای . (تاج المصادر بیهقی نسخه ٔ خطی کتابخانه لغت نامه ورق 232ب ). || ریخت