خداپسندلغتنامه دهخداخداپسند. [ خ ُ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) عملی که پسندیده ٔ خدا باشد. (آنندراج ). امری که موجب خوش آمد خدا باشد، کاری که خدا را خوش آید : تعمیر خویش نکردی نماز بی خللی خداپسند نمی باشد این چنین عملی .مخلص کاشی (از آنندراج ).</
خداپسندیلغتنامه دهخداخداپسندی . [ خ ُ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) حالت امری که مورد پسند خدا باشد. حالت چیزی که خدا می پسندد.
خداپسندانهلغتنامه دهخداخداپسندانه . [ خ ُپ َ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) فعلی که مورد پسند خداست .فعلی که خدا آن را می پسندد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خدای پسندلغتنامه دهخداخدای پسند. [ خ ُ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) خداپسند. مورد پسند خدا. مقبول خدای . آنچه را که خدای بپسندد : چون رسیدم بتخت و تاج بلندکارهایی کنم خدای پسند.نظامی .
خودپسندلغتنامه دهخداخودپسند. [ خوَدْ / خُدْ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که شخص خود را می پسنددو ازخودراضی است . متکبر. مغرور. بی فایده مغرور. (ناظم الاطباء). معجب . (یادداشت بخط مؤلف ) : ندانستی ای کودک خودپسندکه مردان ز خدمت بجایی
پسندلغتنامه دهخداپسند. [ پ َ س َ ] (ن مف مرخم ) مخفف پسندیده . مقبول . پذیرفته . قبول کرده . (برهان قاطع). خوش آمد. مطبوع . مرضی ّ. خوش آیند : پسند بزرگان فرّخ نژادندارد جهان چون تو شاهی بیاد. فردوسی .پسند من آن است کو را پسند.
خداپسندیلغتنامه دهخداخداپسندی . [ خ ُ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) حالت امری که مورد پسند خدا باشد. حالت چیزی که خدا می پسندد.
خداپسندانهلغتنامه دهخداخداپسندانه . [ خ ُپ َ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) فعلی که مورد پسند خداست .فعلی که خدا آن را می پسندد. (یادداشت بخط مؤلف ).
کتخداپسندلغتنامه دهخداکتخداپسند. [ ک َ خ ُ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) که در او پسند کتخدا باشد. که کدخدا پسندد. مقبول کدخدا. || پست . فرومایه . زبون . (ناظم الاطباء).