خجیدنلغتنامه دهخداخجیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) فراهم آمدن . فراهم آوردن . جمع شدن . جمع کردن . (از ناظم الاطباء). مجتمع گردیدن . (آنندراج ).
خیزیدنلغتنامه دهخداخیزیدن . [ دَ ] (مص ) برخاستن . بلند شدن . (ناظم الاطباء). خاستن . (یادداشت مؤلف ) : بخیزد یکی تند گرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نفام . دقیقی .خیزیدو خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست
خزیدنلغتنامه دهخداخزیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) آهسته بجائی درشدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). داخل شدن به آهستگی : دشت از تو کشید مفرش وشی چرخ از تو خزید در خز ادکن . ناصرخسرو.از کجا اندر خزیدستی در این بی در حصارهمچنان یک روز از
پچخیزیدنلغتنامه دهخداپچخیزیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) غلتیدن . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) : چه سود کند که آتش عشقش دود از دل من همی برانگیزدپیش همه مردمان و او عاشق (کذا)چو[ ن ] بنده بخاک بر پچخیزد (کذا). عسجدی .رجوع به پخجیزیدن و
پخچیزیدنلغتنامه دهخداپخچیزیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) غلتیدن . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) : چه سود کند که آتش عشقش دود از دل من همی برانگیزدپیش همه مردمان و او عاشق [ کذا ]جوینده (کذا) بخاک بر بپخچیزد. عسجدی . || پیچیدن . (صحاح ال
خجلغتنامه دهخداخج . [خ َ ] (فعل امر) کلمه ٔ امر است از خجیدن و به معنی کوشش کن . جهد نما. زور کن . فراهم آور. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 359). رجوع به خجیدن شود.
بخجیدنلغتنامه دهخدابخجیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) بخچیدن . دراز کردن . طویل کردن . (آنندراج ). چیزی را پهن کردن . پخش کردن . (از فرهنگ شعوری ). || حصار کردن . احاطه کردن . گرد گردیدن . (آنندراج ). || پیچیدن . (فرهنگ شعوری ). || خود را آزار دادن . (آنندراج ).