خباءلغتنامه دهخداخباء. [ خ َ ] (ع اِ) داغی است که بر موضع پوشیده ای از ماده شتر نجیب زنند. ج ، اخبئة. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || خرگاهی که از موی یا پشم سازند و دارای دو یا سه ستون باشد . ج ، اخبئة و اخبیة . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد): الخب
خباءلغتنامه دهخداخباء. [ خ ِ ] (ع مص ) چیستان گفتن برای در غلط افکندن . چون : خاباته هکذا مخاباة و خباء؛ چیستان گفتم تا او را در غلط افکنم . (از ناظم الاطباء).
خبایالغتنامه دهخداخبایا. [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ «خبیئة» و «خبی ٔ» «التمسوا الرزق فی خبایا الارض ». (از حدیث نبوی بنقل اقرب الموارد). و خفایای آن ماجری و خبایای آن حادثه محقق شد. (سندبادنامه ص 86). پسر را از بهر تجدید وصیت و تمکین از خبایای ودیعت پیش خواند. (از ترج
خباشهلغتنامه دهخداخباشه . [ خ ُ ش َ ] (ع اِ) آنچه از طعام و جز آن بگیر آورده شده باشد. || جماعت و گروهی که از یک قبیله نباشند. (از معجم الوسیط).
خباشةلغتنامه دهخداخباشة.[ خ ُ ش َ ] (اِخ ) نام جدّ رزبن خبیش و پدر شریف محدث است . (از منتهی الارب ).
خباشیلغتنامه دهخداخباشی . [ خ ُ ی ی ] (ص نسبی ) منسوب به «خباشه » که آن «شریک بن خباشه » است . (از انساب سمعانی ).
خباطلغتنامه دهخداخباط. [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء مرو نزدیک جیرنج . (از معجم البلدان یاقوت حموی ). رجوع به سمعانی شود.
خباطلغتنامه دهخداخباط. [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است بزمین جهنیة در قبلیة، و از آنجا تا مدینه پنج روز راه است . این نقطه بر ساحل دریا قرار دارد. (از مراصد الاطلاع ).
تخبیلغتنامه دهخداتخبی . [ ت َ خ َب ْ بی ] (ع مص ) خِبا ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). اِخباء. (منتهی الارب ). خِبا زدن ، و خِباء، خرگاه را گویند. (آنندراج ). خِبا ساختن و خِبا افراختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
استخباءلغتنامه دهخدااستخباء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خیمه افراختن . خِبا افراختن . خیمه زدن . (زوزنی ). خِباء زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || در خِبا درآمدن . (منتهی الارب ). در خِباء شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
تخبیةلغتنامه دهخداتخبیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) خِبا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خیمه برافراشتن و خیمه ساختن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
مخبلغتنامه دهخدامخب . [م ُ خ ِب ب ] (ع ص ) (از «خ ب ب ») پویاننده اسپ را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می پویاند اسب خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به خبا شود.
خباشات الناسلغتنامه دهخداخباشات الناس . [ خ ُ تُن نا] (ع اِ مرکب ) گروه مردم از قبائل مختلف . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) .
خباشهلغتنامه دهخداخباشه . [ خ ُ ش َ ] (ع اِ) آنچه از طعام و جز آن بگیر آورده شده باشد. || جماعت و گروهی که از یک قبیله نباشند. (از معجم الوسیط).
خباشةلغتنامه دهخداخباشة.[ خ ُ ش َ ] (اِخ ) نام جدّ رزبن خبیش و پدر شریف محدث است . (از منتهی الارب ).
خباشیلغتنامه دهخداخباشی . [ خ ُ ی ی ] (ص نسبی ) منسوب به «خباشه » که آن «شریک بن خباشه » است . (از انساب سمعانی ).
خباطلغتنامه دهخداخباط. [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء مرو نزدیک جیرنج . (از معجم البلدان یاقوت حموی ). رجوع به سمعانی شود.
زخبالغتنامه دهخدازخبا. [ زَ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ قوی و توانا بر سیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). شتری است که سخت باشد در راه رفتن . (ترجمه ٔ قاموس ).
مخبادیکشنری عربی به فارسیسنگر وپناهگام زير زميني , انباربزرگ , پرشدن انبار , نهانگاه , ذخيره گاه , چيز نهان شده , مخزن , پنهان کردن , مخفي گاه