خاکسارلغتنامه دهخداخاکسار. (اِخ ) شکراﷲخان خاکسار شاعر هندی است که صاحب دیوان مرتبی می باشد. وفاتش به سال 1108 هَ . ق . اتفاق افتاد. (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
خاکسارلغتنامه دهخداخاکسار. (ص مرکب ) بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است .(برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : آنکه راه خلاف تو سپرداگر آبست خاکسار شود. مسعودسعد. || کنایه از چیزی گردآلود است . (برهان قاطع) (غیاث ا
خاکسارفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] = فروتن۲. [مجاز] خوار؛ ذلیل.۳. [مجاز] = خاکزاد۴. [قدیمی] خاکآلوده.۵. [مجاز] حقیر؛ ناچیز: ◻︎ گناه آید از بندۀ خاکسار / به امیّد عفو خداوندگار (سعدی۱: ۱۹۶).
خاکسار، خاکسارفرهنگ مترادف و متضاد۱. افتاده، خاشع، خاکی، درویش، فروتن، متواضع ≠ مغرور ۲. بیقدر، پست، خوار، ذلیل ۳. خاکسان، خاکنهاد ۴. خاکنشین، خاکسترنشین ۵. فانی
خاکشورلغتنامه دهخداخاکشور. (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 53 هزارگزی شمال باختری تربت جام و یک هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت جام به فریمان . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 112 تن
خاکشورلغتنامه دهخداخاکشور. (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان دارای 30 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
خاکشورلغتنامه دهخداخاکشور. (نف مرکب ) این کلمه مبدل خاک شوی است و بمعنی کسی که خاک کارخانه ٔ زرگران و خاک رهگذرها را به آب بشوید تا زر گم گشته و جز آن که دروست از آن برآید و ریگ بیز عبارت از همین است . قدسی در قصه ٔ جهجهار بندیله و افتادن زرهای او بدست لشکر پادشاهی گفته :زر از خاکشوری گذشت
خاکسار، خاکسارفرهنگ مترادف و متضاد۱. افتاده، خاشع، خاکی، درویش، فروتن، متواضع ≠ مغرور ۲. بیقدر، پست، خوار، ذلیل ۳. خاکسان، خاکنهاد ۴. خاکنشین، خاکسترنشین ۵. فانی
خاکسارانهلغتنامه دهخداخاکسارانه . [ ن ِ / ن َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور خاکساری . عاجزانه . بیچاره وار.
خاکساریلغتنامه دهخداخاکساری . (اِخ ) گروهی از صوفیه میباشند که مذهبشان شیعه و بنام سلسله ٔ جلالی خاکسار معروفند. دوکتاب تحفه ٔ درویش و گنجینه ٔ اولیاء از این فرقه منتشر شده است . ریاست این فرقه اکنون با مطهر علی شاه است . در تهران . مشهد و کوفه خانقاه و مراکزی دارند.
خاکساریلغتنامه دهخداخاکساری . (حامص مرکب ) خاک آلودی . (شرفنامه ٔ منیری ). || عجز و تواضع. (آنندراج ). افتادگی . نامرادی . خواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384) : که در نگونساری و خاکساری ایش
خاکساریفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] افتادگی؛ فروتنی؛ تواضع.۲. [مجاز] خواری؛ ذلت.۳. (صفت نسبی) هریک از پیروان فرقۀ شیعیمذهب خاکساریه (فرقهای از متصوفه).
خاکنهادفرهنگ مترادف و متضادافتاده، خاکی، متواضع، خاشع، درویش، خاکسار، فروتن ≠ مغرور، متکبر، پرفیسوافاده
خاکسارانهلغتنامه دهخداخاکسارانه . [ ن ِ / ن َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور خاکساری . عاجزانه . بیچاره وار.
خاکساریلغتنامه دهخداخاکساری . (اِخ ) گروهی از صوفیه میباشند که مذهبشان شیعه و بنام سلسله ٔ جلالی خاکسار معروفند. دوکتاب تحفه ٔ درویش و گنجینه ٔ اولیاء از این فرقه منتشر شده است . ریاست این فرقه اکنون با مطهر علی شاه است . در تهران . مشهد و کوفه خانقاه و مراکزی دارند.
خاکساریلغتنامه دهخداخاکساری . (حامص مرکب ) خاک آلودی . (شرفنامه ٔ منیری ). || عجز و تواضع. (آنندراج ). افتادگی . نامرادی . خواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384) : که در نگونساری و خاکساری ایش
خاکساریفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] افتادگی؛ فروتنی؛ تواضع.۲. [مجاز] خواری؛ ذلت.۳. (صفت نسبی) هریک از پیروان فرقۀ شیعیمذهب خاکساریه (فرقهای از متصوفه).
خاکسار، خاکسارفرهنگ مترادف و متضاد۱. افتاده، خاشع، خاکی، درویش، فروتن، متواضع ≠ مغرور ۲. بیقدر، پست، خوار، ذلیل ۳. خاکسان، خاکنهاد ۴. خاکنشین، خاکسترنشین ۵. فانی