خاک آلودلغتنامه دهخداخاک آلود. (ن مف مرکب ) کنایه از خاک پوش . (آنندراج ). مُعَفَّر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد). مُغَبَّر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد). اغبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس ا
رخنه کردنhackواژههای مصوب فرهنگستاندست یافتن غیرمُجاز به دادهها در رایانه، معمولاً به قصد تخریب یا سوءاستفاده
ترفندlife hackواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع شگرد یا مهارت یا اندیشه یا روش جدید و کمهزینهای که باعث افزایش بهرهوری و کارایی در جنبههایی از زندگی شود
غذافرینگیfood jagواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد غذایی را که پیشتر از آن تنفر داشته است بسیار دوست میدارد یا برعکس
خاک آلودهلغتنامه دهخداخاک آلوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آغشته شده ٔ بخاک . خاک نشسته . خاک گرفته . غبارآلود. مُرَیَّغ. (منتهی الارب ) : واز سر تا پای خاک آلوده . (مجمل التواریخ و القصص ).
خاک آلودنلغتنامه دهخداخاک آلودن . [ دَ ] (مص مرکب )آغشتن بخاک . || در خاک خفتن : گر ز خاک آلودنت آسوده میگردند خلق تن بخاک تیره ده آسایش دلها طلب .صائب تبریزی .
خاک آلود کردنلغتنامه دهخداخاک آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شی ٔ یا کسی را بخاک آغشتن . تَتریب ، تَعفیر. (اقرب الموارد).
خاک آلود شدنلغتنامه دهخداخاک آلود شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد و خاک به کسی یا چیزی نشستن . انعفار. (زوزنی ). اِعتِفار. (مهذب الاسماء). تَتَرﱡب . تَرَب . رَغم . (اقرب الموارد).
خاک آلود گردیدنلغتنامه دهخداخاک آلود گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خاک آلود شدن . رجوع به خاک آلود شدن شود. تَعَفﱡر. اِعتِفار اِنعِفار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد).
فقوءلغتنامه دهخدافقوء. [ ف ُ ] (ع مص ) خاک آلود کردن توجبه و باران پس ستور نچریدن علف را. (منتهی الارب ).
اغبرارفرهنگ فارسی معین(اِ بِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خاک آلود شدن ، گردآلود شدن . 2 - تیره رنگ شدن ، خاک رنگ گشتن .
وانگاهفرهنگ فارسی عمید۱. آن زمان؛ آن وقت.۲. با وجود این: ◻︎ افسر خاقان وانگاه سر خاکآلود / خیمهٴ سلطان وانگاه فضای درویش (سعدی۳: ۷۳۸).
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر
خاکفرهنگ فارسی عمید۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی، مجاز] بیمقدار؛ بیارزش.
درویش خاکلغتنامه دهخدادرویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسه ٔ بابل به آمل ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری است . (از فرهنگ جغراف
راز خاکلغتنامه دهخداراز خاک . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبزه و ریاحین است . راز زمین . (آنندراج ).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ](اِخ ) یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان . این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920<
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر