حیاطلغتنامه دهخداحیاط. [ ح َ ] (از ع ، اِ) محوطه و هر جای دیواربست و سرای و خانه و صحن خانه . (ناظم الاطباء). صحن و گشادگی خانه . در تداول فارسی ، فضائی وسیع و بی سقف که اطاقها بر طرفی یا چند طرف آن بنا شده است .- حیاط آشپزخانه .- حیاط اندرونی
پردیس حیاتوحش،پارک حیاتوحشwildlife parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، بیرون از قفس، در محیطی شبیه به زیستگاه طبیعی خود، در آزادی نسبی زندگی میکنند
حیاطتلغتنامه دهخداحیاطت . [ طَ ] (از ع ، مص )نگاه داشتن . حیاطة. (صراح ). نگهبانی . (غیاث ). پاس داشتن : و او را در کنف رعایت و حیاطت خویش میداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به حیاطه شود.
حیاططویلهلغتنامه دهخداحیاططویله . [ ح َ طَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 64هزارگزی شمال باختری مشهد و جنوب کشف رود. ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل . دارای 354 تن سکنه است . از قنات مشروب
حیاطةلغتنامه دهخداحیاطة. [ طَ ] (ع مص ) نگاه داشتن . حوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حوط و حیاطت شود.
حیاطداود دشتستانلغتنامه دهخداحیاطداود دشتستان . [ ح َ دَ ت ِ ] (اِخ ) (ناحیه ٔ...) شمالی بندر بوشهر. درازی این ناحیه از مال محمود تا جزیره پنج فرسنگ ،پهنای آن از قریه ٔ رودشور تا پوزه گاه فرسنگی بیشتر.محدود است از جانب جنوب و مشرق بناحیه شبان کاره دشتستان و از شمال بناحیه گناوه و از سمت مغرب بدریای فارس
حیاطتلغتنامه دهخداحیاطت . [ طَ ] (از ع ، مص )نگاه داشتن . حیاطة. (صراح ). نگهبانی . (غیاث ). پاس داشتن : و او را در کنف رعایت و حیاطت خویش میداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به حیاطه شود.
حیاطداود دشتستانلغتنامه دهخداحیاطداود دشتستان . [ ح َ دَ ت ِ ] (اِخ ) (ناحیه ٔ...) شمالی بندر بوشهر. درازی این ناحیه از مال محمود تا جزیره پنج فرسنگ ،پهنای آن از قریه ٔ رودشور تا پوزه گاه فرسنگی بیشتر.محدود است از جانب جنوب و مشرق بناحیه شبان کاره دشتستان و از شمال بناحیه گناوه و از سمت مغرب بدریای فارس
حیاططویلهلغتنامه دهخداحیاططویله . [ ح َ طَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 64هزارگزی شمال باختری مشهد و جنوب کشف رود. ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل . دارای 354 تن سکنه است . از قنات مشروب
حیاطةلغتنامه دهخداحیاطة. [ طَ ] (ع مص ) نگاه داشتن . حوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حوط و حیاطت شود.