حوریلغتنامه دهخداحوری . [ ح َ وَ ری ی ] (ع ص ) کبش حوری ؛ قچقار سرخ پوست . (منتهی الارب ). منسوب است به حَوَر؛ پوست . (اقرب الموارد).
حوریلغتنامه دهخداحوری . (ص ، اِ) در تداول فارسیان ،حوراء که مفرد حور است آید. حوریه : یکی چون چتر زنگاری دوم چون سبز عماری سوم چون قامت حوری چهارم نامه ٔ مانی . منوچهری .رضوان مگرسراچه ٔ فردوس برگشادکین حوریان بساحت دنیی ̍ خزید
ویرurgeواژههای مصوب فرهنگستانتکانهای کمابیش ناگهانی که فرد را به سوی اعمالی مانند نوشیدن الکل و مصرف مواد سوق میدهد
سلسلۀ سوم اورUr III periodواژههای مصوب فرهنگستانسومین سلسلۀ پادشاهی در شهر اور که در این دوره اور بر میانرودان و کوهپایههای زاگرس سلطه داشت متـ . امپراتوری سوم اور Ur III empire
دندهچهارfourth gear, fourthواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در جعبهدنده که در آن نسبت دور معمولاً در حدود یک است و درنتیجه سرعتها و گشتاورهای ورودی و خروجی جعبهدنده تقریباً یکسان هستند
حوریدرقلغتنامه دهخداحوریدرق .[ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیکله بخش هوراند شهرستان اهر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل . دارای 284 تن سکنه میباشد. از دو رشته چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات و سردرختی . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صن
حوریلرلغتنامه دهخداحوریلر.[ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودل بخش مرکزی شهرستان مراغه . ناحیه ای است و اقع در دره و معتدل مالاریائی دارای 157 تن سکنه میباشد. از رودخانه ٔ سیلان مشروب میشود. محصولاتش غلات ، چغندر و حبوبات . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از ص
حوریةلغتنامه دهخداحوریة. [ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از متصوفه . (اقرب الموارد). گروهی از متصوفه ٔ مبطله باشند. و مذهب ایشان مثل مذهب حالیه است . الا آنکه میگویند حوران بهشتی در بیهوشی نزد ما می آیند و با ایشان صحبت واقع میشود. و چون بهوش می آیند غسل میکنند. کذا فی توضیح المذاهب . (کشاف اصطلاحات
حوریةلغتنامه دهخداحوریة. [ ری ی َ ] (ع ص ) زن سپیدپوست و نرم . (اقرب الموارد). رجوع به حور و حوراء شود.
حوریدرقلغتنامه دهخداحوریدرق .[ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیکله بخش هوراند شهرستان اهر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل . دارای 284 تن سکنه میباشد. از دو رشته چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات و سردرختی . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صن
حوریلرلغتنامه دهخداحوریلر.[ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودل بخش مرکزی شهرستان مراغه . ناحیه ای است و اقع در دره و معتدل مالاریائی دارای 157 تن سکنه میباشد. از رودخانه ٔ سیلان مشروب میشود. محصولاتش غلات ، چغندر و حبوبات . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از ص
حوریةلغتنامه دهخداحوریة. [ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از متصوفه . (اقرب الموارد). گروهی از متصوفه ٔ مبطله باشند. و مذهب ایشان مثل مذهب حالیه است . الا آنکه میگویند حوران بهشتی در بیهوشی نزد ما می آیند و با ایشان صحبت واقع میشود. و چون بهوش می آیند غسل میکنند. کذا فی توضیح المذاهب . (کشاف اصطلاحات
حوریةلغتنامه دهخداحوریة. [ ری ی َ ] (ع ص ) زن سپیدپوست و نرم . (اقرب الموارد). رجوع به حور و حوراء شود.
علی حوریلغتنامه دهخداعلی حوری . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن حسین جوری (یاحوری )، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی جوری شود.
علی حوریلغتنامه دهخداعلی حوری . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن منصور حوری ، مکنّی به ابوالحسن . وی ادیب و شاعر و نویسنده بود و در ربیعالاول سال 497 هَ . ق . درگذشت . (از معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 5 ص <span class="hl"
محوریلغتنامه دهخدامحوری . [م ِح ْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به محور. || دراصطلاح پزشکی دومین مهره ٔ گردن . مهره ٔ آسه ای . || در اصطلاح گیاه شناسی ، جوانه های محوری یا جانبی جوانه هایی هستند که در طول ساقه ٔ نبات قرار گرفته اند و هر یک از آنها از کنار یک برگ (محلی که دمبرگ به ساقه متصل میشود) خارج
احوریلغتنامه دهخدااحوری . [ اَ وَ ری ی ] (ع ص ) سپید نازک . (مؤید الفضلاء). سپید روشن . || نرم و نازک . || آنکه دارای پوست نرم و تابان و درخشان بود.
تایحوریلغتنامه دهخداتایحوری . (اِخ ) طایفه ای از ایلات کرد ایران در جوانرود که تقریباً 50 خانوار میشوند و در زمستان در «بی بی ناز» و «شیخ اسماعیل » سکنی دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 58 شود.