حلزونلغتنامه دهخداحلزون . [ ح َ ل َ ] (ع اِ) شنج . خف الغراب . فرحولیا. (ضریر انطاکی ، در ذیل کلمه ٔ حلزون ). لیسک . راب . کرمی است که در درخت افتد. (آنندراج ). شیخ الرئیس در مفردات قانون گوید که آن از جمله ٔ صدفهاست . نوعی از صدف باشد که آنرا بسوزند و در دواهای چشم بکار برند گویندعربی است . (
حلزوندیکشنری عربی به فارسیحلزون , ليسک , نرم تن صدف دار , بشکل مارپيچ جلو رفتن , وقت تلف کردن , انسان يا حيوان تنبل وکندرو
علجونلغتنامه دهخداعلجون . [ ع ُ ] (ع ص ) شتر بسیارگوشت . (از اقرب الموارد). || ماده شتر سخت و توانا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حلزونیلغتنامه دهخداحلزونی . [ ح َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلزون . || خط یا شکل شبیه بحلزون . مارپیچی . (فرهنگ فارسی معین ). || پیچاپیچ . پیچ پیچ مانندصدف و خانه ٔ حلزون . بشکل حلزون . مارپیچ . مارپیچی .
حلزونیlimaconواژههای مصوب فرهنگستانمکان هندسی نقطهای واقع بر یک خط به فاصلۀ ثابتی از تقاطع آن خط با یک دایرۀ ثابت، وقتی که خط حول نقطهای بر روی دایره دوران میکند متـ . حلزونی پاسکال Pascals limacon
حلزونیلغتنامه دهخداحلزونی . [ ح َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلزون . || خط یا شکل شبیه بحلزون . مارپیچی . (فرهنگ فارسی معین ). || پیچاپیچ . پیچ پیچ مانندصدف و خانه ٔ حلزون . بشکل حلزون . مارپیچ . مارپیچی .
حلزونیlimaconواژههای مصوب فرهنگستانمکان هندسی نقطهای واقع بر یک خط به فاصلۀ ثابتی از تقاطع آن خط با یک دایرۀ ثابت، وقتی که خط حول نقطهای بر روی دایره دوران میکند متـ . حلزونی پاسکال Pascals limacon