حشره خوار

hašarexār

معنی

۱. هر جانوری که خوراکش حشرات باشد.
۲. بعضی از گیاهان که حشرات کوچک را در برگ‌های خود می‌گیرند و جذب می‌کنند.

جست‌وجوی دقیق

حشره خوار

لغت‌نامه دهخدا

حشره خوار. [ ح َ ش َ رَ / رِ خوا / خا ] (نف مرکب ) جانور که غذای او حشره است مانند شارک (طرقه ) و ترند (دم سنجه ) و خلد (موشکور) و ژوژ (خارپشت ). حشره خوارنده .

حشره خوار

فرهنگ فارسی عمید

۱. هر جانوری که خوراکش حشرات باشد.۲. بعضی از گیاهان که حشرات کوچک را در برگ‌های خود می‌گیرند و جذب می‌کنند.

حشره خوار

جست‌وجوی هم‌آوا

حشره یک روزه (حشره شناسی)

حصریة

لغت‌نامه دهخدا

حصریة. [ ح َ ری ی َ ] (ص نسبی ) (اصطلاح منطق ) (قضیه ٔ...) قضیه ٔ محصورة. رجوع به محصورة و حصر قضایا شود.

حشرة

حشرة. [ ح َ ش َ رَ ](ع اِ) هر جنبنده ٔ خرد از پرنده و رونده و خزنده . جنبنده ٔ خرد. خرده جانور. جانور خزنده و گزنده یا جانور ریزه ٔ زمینی . (منتهی الارب ). خستر. خرفسر. هامه . ج ،حشر، حشرات . || پوستی که ملاصق دانه بوده . || تمام شکار یا بهره ٔ نفیس آن یا آنقدر از شکاری که خو

حصیرة

لغت‌نامه دهخدا

حصیرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) جای خرما خشک کردن . || گوشت پاره ای دراز که در پهلوی اسب از لاغری پدید آید. (آنندراج ).

اسیره

لغت‌نامه دهخدا

اسیره . [ اُ س َ رَ ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب .

جست‌وجوی مشابه

حشره خواران (جانورشناسی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

insectivore

جست‌وجوی متن

insectivore

دیکشنری انگلیسی به فارسی

حشره کش، پستاندار حشره خوار، جانور یا گیاه حشره خوار

فس فسی

گویش مازنی

گنجشک بسیار کوچک و حشره خوار

جوجه تیغی

فرهنگ فارسی معین

( ~.) (اِمر.) حیوانی پستاندار و حشره خوار با بدنی پوشیده از تیغ های تیز که به عنوان وسیلة دفاعی از آن استفاده می کند.

پرست ویشی

لغت‌نامه دهخدا

پرست ویشی . [ پْرِ / پ ِ رِ ](فرانسوی ، اِ) نوعی از حشرات دارای بالهای باریک و او خود حشره خوار است . از خانواده ٔ پرکتوتروپیده .

مارکرمه

لغت‌نامه دهخدا

مارکرمه . [ ک ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) مرحوم دهخدا این کلمه را معادل «اروه » فرانسوی گرفته و آن خزنده ای است حشره خوار و بی دست و پا و همانند مارمولک ، سریعالحرکت است ، اندامش بمانند کرم و مار می باشد. و رجوع به لاروس شود.