حراقهلغتنامه دهخداحراقه . [ ح َرْ را ق َ ] (ع اِ) جای سیاه زغال گران و گچ گران . || نوعی از کشتی ها که به وی نفت اندازی کنند بسوی دشمن . ج ، حَرّاقات . (منتهی الارب ). نوعی از کشتی که بدان در دریا بسوی دشمن آتش افکنند. نوعی کشتی . کشتیهای جنگی انواع بوده است ، «شونة» که بزرگ و دارای برجها بود،
حراقهلغتنامه دهخداحراقه . [ح ُ ق َ ] (ع اِ) زرگری . (دُزی ). || سوخته ٔچقماق . || آنچه باقی مانده باشد از جامه ٔسوخته . (منتهی الارب ). || شعله . (غیاث ). || آنچه در هنگام خواندن افسونها بسوزند.
حراقهفرهنگ فارسی عمیدنوعی کشتی جنگی که بهوسیلۀ آن آتش و چیزهای جنگی شعلهور به سوی دشمن پرتاب میکردند.
حراقةلغتنامه دهخداحراقة. [ ح َ ق َ ] (ع مص ) حریق . آتش سوزی . سوختن : حراقه ٔ نفت ؛ نفت سوختن و نفت سوزی . حراقه ٔ بارود؛ باروت سوزی . (دُزی ). رجوع به حراقت شود.
حروقةلغتنامه دهخداحروقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) طعامی است سطبر از آشام یا آبی است که در آن اندک آرد پاشند تا منتفخ گردد بجوش . (منتهی الارب ).
هراقةلغتنامه دهخداهراقة. [ هَِ ق َ ] (ع مص ) لغتی است در اراقة. (منتهی الارب ). ریختن آب و خون و جز آن . (منتهی الارب ). و اصل آن اِراقة است . (از اقرب الموارد). رجوع به اراقة شود. || فرود آمدن اول شب . (منتهی الارب ).
یاروقیةلغتنامه دهخدایاروقیة. [ قی ی َ ] (اِخ ) محله ٔ بزرگی است در خارج شهر حلب منسوب به یاروق یکی از امرای ترکمان . (از مراصد الاطلاع ). || نام طایفه ای است منسوب به یاروق مذکور. رجوع به یاروق شود.
اروقهلغتنامه دهخدااروقه . [ اَ وِ ق َ ] (ع اِ) ج ِ رواق ، به معنی خانه ای که بخرگاه ماند. سایبان . پیشخانه . خرگاه .
گنبد حراقه رنگلغتنامه دهخداگنبد حراقه رنگ . [ گُم ْ ب َدِ ح َ ر را ق َ / ق ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی گنبد جان ستان است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) (آنندراج ) : ای بگه امتحان ز آتش شمشیر توگنبد حراقه رنگ سوخته حراقه وار.<b
حراقةلغتنامه دهخداحراقة. [ ح َ ق َ ] (ع مص ) حریق . آتش سوزی . سوختن : حراقه ٔ نفت ؛ نفت سوختن و نفت سوزی . حراقه ٔ بارود؛ باروت سوزی . (دُزی ). رجوع به حراقت شود.
حراقاتلغتنامه دهخداحراقات . [ ح َرْ را ] (ع اِ)ج ِ حَرّاقه . (منتهی الارب ). مواضع عیاران و قلابان .
حراقتلغتنامه دهخداحراقت . [ ح ِ ق َ ] (ع مص ) سوزش و سوختگی ، مگر در کتب معتبره ٔ لغات اینطور به الف بنظر نیامده . (غیاث ). رجوع به حراقه شود.