حثیلغتنامه دهخداحثی . [ ح َث ْی ْ ] (ع مص ) حثو. تحثاء. پاشیدن خاک . خاک پاشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || ریخته و پاشیده شدن خاک . (منتهی الارب ). نشستن خاک . || عطای اندک دادن . (زوزنی ).
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح َت ْ تا ] (اِخ ) نام کوهی از عمان یا جبلة. (معجم البلدان از خط ابن مختار از خط وزیر مغربی ).
ماامکنلغتنامه دهخداماامکن . [ اَ ک َ ] (ع ق مرکب ) حتی المقدور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و لایتعرض [ ضعیف المعده ] للجود و الغضاریف ماامکن . (ابن بیطار یادداشت ایضاً).
مهما امکنلغتنامه دهخدامهما امکن . [ م َ اَ ک َ ] (ع ق مرکب ) (مرکب از مهما ادات شرط + امکن فعل شرط آن ) هر وقت که ممکن شود. تا وقتی که ممکن باشد. (غیاث ). تا بتوان . به اندازه ٔ توانائی . در حد امکان . حتی المقدور.
ژولیوس لیپهلغتنامه دهخداژولیوس لیپه . [ پ ِ ] (اِخ ) از خاورشناسان هلندی که در آثار اسلامی تتبع کرده و تاریخ الحکماء قفطی را با مقدمه ای که به آن نوشته بسال 1903 م . در لیپزیک انتشار داده و نیز کتاب الفلک فرغانی و عجایب المقدور فی احوال تیمور ابن عربشاه را منتشر ساخ
منفی بافلغتنامه دهخدامنفی باف . [ م َ ] (نف مرکب ) آدمی که همیشه آیه ٔ یأس می خواند و جنبه ٔ منفی کار را می بیند و می گیرد و حتی المقدور از انجام دادن کار یا اظهار امیدواری درباره ٔ آن خودداری می کند و بیشتر به شرح معایب و موانع و مشکلات آن می پردازد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
مقدورلغتنامه دهخدامقدور. [ م َ ] (ع ص ) تقدیرشده و مقدر. (ناظم الاطباء). امر محتوم . ج ، مقادیر. (از اقرب الموارد). آنچه اراده ٔ خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته . امر ناگزیر : و کان امراﷲ قدراً مقدوراً. (قرآن 38/33).در تک ایدون جَه
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح َت ْ تا ] (اِخ ) نام کوهی از عمان یا جبلة. (معجم البلدان از خط ابن مختار از خط وزیر مغربی ).
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح َت ْ تی ] (ع اِ) مُقل . || پست مقل . || مقل بلایه و خشک . || متاع زنبیل . || بوریای بافته از برگ خرما که از آن زنبیل سازند. || ثفل خرما و پوست آن . || سرگین یا پشک جمعشده در جائی . || پرهای مگس و جز آن در انگبین . (منتهی الارب ).
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح َت ْی ْ] (ع مص ) دوختن . جامه دوختن . (زوزنی ). || استوار گردانیدن . تافتن . احتاء. (از منتهی الارب ).
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح ِت ْ تی ] (اِخ ) نام مملکت یکی از اقوام قدیمه که پیش از تمدن فینیقیان در اسیةالصغری مملکت و شوکتی عظیم داشته اند . رجوع به حتیان شود.
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح َت ْ تا ] (اِخ ) نام کوهی از عمان یا جبلة. (معجم البلدان از خط ابن مختار از خط وزیر مغربی ).
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح َت ْ تی ] (ع اِ) مُقل . || پست مقل . || مقل بلایه و خشک . || متاع زنبیل . || بوریای بافته از برگ خرما که از آن زنبیل سازند. || ثفل خرما و پوست آن . || سرگین یا پشک جمعشده در جائی . || پرهای مگس و جز آن در انگبین . (منتهی الارب ).
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح َت ْی ْ] (ع مص ) دوختن . جامه دوختن . (زوزنی ). || استوار گردانیدن . تافتن . احتاء. (از منتهی الارب ).
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح ِت ْ تی ] (اِخ ) نام مملکت یکی از اقوام قدیمه که پیش از تمدن فینیقیان در اسیةالصغری مملکت و شوکتی عظیم داشته اند . رجوع به حتیان شود.