جیبلغتنامه دهخداجیب . [ ج َ ] (ع اِ) گریبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ج ، جیوب . (منتهی الارب ): و أدخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 13/27).- سر به جیب تفکر فروبردن ؛ در اندیشه
جیبلغتنامه دهخداجیب . [ ج َ ] (ع مص ) گریبان کردن پیراهن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بریدن . قطع کردن . (اقرب الموارد): جاب البلاد؛ قطعها.
زبلغتنامه دهخدازب . [ زَ ] (ص ) راست و مستقیم . (ناظم الاطباء). راست و درست . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 28) : چشم گردان سوی راست و سوی چپ زانکه نبود بخت نامه راست زب .مولوی .</
زبلغتنامه دهخدازب . [ زَ / زِ ] (ص ) رایگان است و آن هرچیز باشد که بیابند یا بمفت بدست کسی آید که در عوض آن چیزی نباید داد. (آنندراج ) (برهان قاطع). رایگان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (شعوری ج 2 ص <span class="hl" dir="ltr"
زبلغتنامه دهخدازب . [ زَب ب ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسیاری موی گردن بعیر. (آنندراج ) . || مجازاً، نزدیکی خورشید بغروب . و این مأخوذ است از زبب (کثرت موی صورت )، زیرا خورشید بهنگام غروب متواری میگردد مانند پنهان شدن رنگ چهره زیر م
زبلغتنامه دهخدازب . [ زُب ب ] (ع اِ) نره ٔ مرد یا عام است . ج ، اَزَب ّ و ازباب و زَبْبَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زب در لغت اهل یمن : ذکر است مطلقاً انسان و غیر انسان و یا آنکه مخصوص به انسان است . ابن درید تنها معنی اخیر را موافق عربی صحیح دانسته و این شعر را آورده است <
زیبلغتنامه دهخدازیب . (اِ) زیبایی و خوبی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 27). زینت و نیکویی و آرایش باشد. (برهان ). خوبی و زینت و آرایش و آنرا زیبا و زیبان نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آرایش . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). نیکویی و زینت . (اوبهی )
جیبالغتنامه دهخداجیبا. (اِ) بر وزن زیبا، هیمه و هیزم را گویند و بعربی حطب خوانند و به این معنی با بای فارسی [ جیپا ] هم آمده است که بر وزن کیپا باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
جیبرلغتنامه دهخداجیبر. [ ب َ ] (اِ) فرادیس بود که جمع فردوس است که بوستان و بهشت باشد. (برهان ) (آنندراج ).
جیبرلغتنامه دهخداجیبر. [ ج ِ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول . دشت گرم سیر مالاریایی . سکنه 100 تن . آب آن از رودخانه ٔ دز. محصول آن غلات ، برنج ، کنجد و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است . ساکنین از طایفه ٔبختیاری می باشند. (ا
جیبهلغتنامه دهخداجیبه . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) بکسر و یای مجهول ، بمعنی بکتر و این لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ).
جیبهلغتنامه دهخداجیبه . [ ج َ ب َ ] (ترکی ، اِ) زره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : بس که پیکان تو در جیبه ٔ جان می بینم در برخویشتن این جیبه گران می بینم . سیفی .- جیبه خانه ؛ زره خانه . (آنندراج
جیب دارلغتنامه دهخداجیب دار. (نف مرکب ) لقبی و شغلی و منصبی در زمان قاجاریه که خرج های غیردولتی شاه بدست او بود. وظیفه ای در دربار ناصرالدین شاه . آنکه انعامات شاه به او حوالت شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
جیب شکافلغتنامه دهخداجیب شکاف . [ ش ِ ] (نف مرکب ) جیب بر : بر چار سوی عنصر هنگامه ایست گرم پرهیز کن ز جیب شکافان بی نشان .اثیر اخسیکتی .
جیبالغتنامه دهخداجیبا. (اِ) بر وزن زیبا، هیمه و هیزم را گویند و بعربی حطب خوانند و به این معنی با بای فارسی [ جیپا ] هم آمده است که بر وزن کیپا باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
جیبرلغتنامه دهخداجیبر. [ ب َ ] (اِ) فرادیس بود که جمع فردوس است که بوستان و بهشت باشد. (برهان ) (آنندراج ).
داود نجیبلغتنامه دهخداداود نجیب . [ وو ن َ ] (اِخ ) از بزرگان هرات به عهد چنگیز و هنگام حمله ٔ لشکریان او به هرات است . (روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 2 ص 65).
حجیبلغتنامه دهخداحجیب . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر افوه أودی :فلما أن رأونا فی وغاهاکآساد الغریفة و الحجیب . (معجم البلدان ).
حجیبلغتنامه دهخداحجیب . [ ح ِ ] (ع اِ) پرده . از حجاب ساخته شده است . (از ناظم الاطباء). مماله ٔ حجاب : بحجاب اندرون شود خورشیدگر تو گیری از آن دو لاله حجیب آن زنخدان به سیب ماند راست اگر از مشک خال دارد سیب . رودکی .تا چشم
خرج جیبلغتنامه دهخداخرج جیب . [ خ َ ج ِ جی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بَرْج . خرج غیرضروری . خرج غیرلازم . توجیبی .