زوجیلغتنامه دهخدازوجی . [ زَ / زُو ] (ص نسبی ) زَوجیّه . منسوب به ازدواج و نکاح . (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 1 ص 611 شود.
زوزیلغتنامه دهخدازوزی . [ زَ وَزْ زا ] (ع ص ) رجل زوزی ؛ مرد کوتاه قد. (ناظم الاطباء). || مرد زیرکی نماینده ٔ لاف زن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). متکایس . متحذلق . (محیط المحیط) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || مرد بزرگ . (آنندراج ). رجوع به زونزی شود.
جوزیانیلغتنامه دهخداجوزیانی . [ ] (اِخ ) خواجه رستم ، از مردم جوزیان از اعمال بسطام بود. شاعری خوش طبع و خوشگو بوده ، مداح سلطان عمربن امیران شاه است . او راست :گر ز خرگه ماه من دامن کشان آید برون دود آه عاشقان از آسمان آید برون آخر ای عاشق ز جور یار آه ازبهر چیست بازناید تیر هرگ
جوزیدنلغتنامه دهخداجوزیدن . [ ج َ / جُو دَ ] (مص ) غصه خوردن و غمناک و اندوهگین گردیدن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به جوزاک شود.
جوزینخلغتنامه دهخداجوزینخ . [ ج َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب از گوزینه چنانکه جوزینق . (المعرب جوالیقی ). رجوع به جوزینه شود.
جوزینهلغتنامه دهخداجوزینه . [ ج َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب گوزینه است و آن حلوایی باشد که از مغز گردکان پزند و بعضی گویند از مغز بادام . (آنندراج ) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به گوزینه شود.
ابوالفرجلغتنامه دهخداابوالفرج .[ اَ بُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن علی بن الجوزی .رجوع به ابن جوزی و رجوع به ابوالفرج بن جوزی شود.
جمال الدینلغتنامه دهخداجمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحمان بن علی مکنی به ابوالفرج و معروف به ابن جوزی . رجوع به ابن جوزی ابوالفرج در همین لغت نامه شود.
جوزی گرهلغتنامه دهخداجوزی گره . [ج َ / جُو گ ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) جوزگره . گوزگره :از هنرهای دستم جوزی گره می بستم .رجوع به گوزگره شود.
جوزیانیلغتنامه دهخداجوزیانی . [ ] (اِخ ) خواجه رستم ، از مردم جوزیان از اعمال بسطام بود. شاعری خوش طبع و خوشگو بوده ، مداح سلطان عمربن امیران شاه است . او راست :گر ز خرگه ماه من دامن کشان آید برون دود آه عاشقان از آسمان آید برون آخر ای عاشق ز جور یار آه ازبهر چیست بازناید تیر هرگ
جوزیدنلغتنامه دهخداجوزیدن . [ ج َ / جُو دَ ] (مص ) غصه خوردن و غمناک و اندوهگین گردیدن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به جوزاک شود.
جوزینخلغتنامه دهخداجوزینخ . [ ج َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب از گوزینه چنانکه جوزینق . (المعرب جوالیقی ). رجوع به جوزینه شود.
جوزینهلغتنامه دهخداجوزینه . [ ج َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب گوزینه است و آن حلوایی باشد که از مغز گردکان پزند و بعضی گویند از مغز بادام . (آنندراج ) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به گوزینه شود.
حلواجوزیلغتنامه دهخداحلواجوزی . [ ح َ ج َ / جُو ] (اِ مرکب ) در تداول قسمی حلوا که از شیره ٔ انگور سازند و در میان مغز گردو گذارند. ارده حلوایی که جوز در میان دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ابن جوزیلغتنامه دهخداابن جوزی . [ اِ ن ُ ج َ ] (اِخ ) ابوالفرج عبدالرحمن بن علی ابوالفضائل جمال الدین بغدادی ، منسوب به فرضةالجوز، محلی به بغداد. از علمای فقه و حدیث و متفنن در علوم دیگر مانند اخلاق و فلسفه و طب و تاریخ و جز آن . مولد او بغداد به سال 508 هَ .ق .
ابن جوزیلغتنامه دهخداابن جوزی . [ اِ ن ُ ج َ ] (اِخ ) شمس الدین ابوالمظفر یوسف بن قزاوغلو. نواده ٔ دختری ابوالفرج بن جوزی (582-644 هَ .ق .). ابتدا در کفالت جد خویش در بغداد به تحصیل علم پرداخت و درسال 6