جزعلغتنامه دهخداجزع . [ ج َ زِ ] (ع ص ) ناشکیبا و زاری کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). و رجوع به جازِع و جَزُع شود.
جزعلغتنامه دهخداجزع . [ ج َ زَ ] (ع اِمص ) فغان و فریاد و زاری و ناله و اندوه و بی صبری و ناشکیبایی . (از ناظم الاطباء) : اگر مادرش [ حسنک ] جزع نکرد و چنان سخن بگفت ، طاعنی نگوید که این نتواند بود. (تاریخ بیهقی ص 190). خبر کشتن او [
جزعلغتنامه دهخداجزع . [ ج َ زَ ] (ع مص ) ناشکیبایی کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (دهار) (از المصادر زوزنی ). صبر از دست دادن . (از متن اللغة). بی صبری کردن و اندوه آشکار کردن . و فعل آن با «مِن » متعدی شود: جزع منه . (از اقرب الموارد). || زاری کردن . (د
جزعلغتنامه دهخداجزع . [ ج َ زُ ] (ع ص ) ناشکیبا و زاری کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). ضد صبور (شکیبا). (اقرب الموارد).جازِع . جُزاع . جَزِع . جَزوع . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به این کلمات شود.
جزعلغتنامه دهخداجزع . [ ج ِ ] (اِخ ) دو ده است : یکی بر جانب راست طائف و دیگری بر جانب چپ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از تاج العروس ).
جیزةلغتنامه دهخداجیزة. [ زَ ] (اِخ ) دهی است بمصر. (منتهی الارب ). شهرکوچکی است در مغرب قسطاط. قصبه ایست بدان سوی نیل و اهرام بقرب آن است و از اینرو به اهرام جیزه نامیده میشوند. رجوع به معجم البلدان و انساب سمعانی شود.
جیزةلغتنامه دهخداجیزة. [ زَ ] (ع اِ) ناحیه . || کرانه ٔ وادی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || یک شربت از آب . (اقرب الموارد). || زاد یک شبانه روز که بمسافران دهند. (منتهی الارب ). ج ، جیز، جیَز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جیره .
زجحلغتنامه دهخدازجح . [ زَ ] (ع مص ) خراشیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از صراح ). از باب منع یعنی خراشید او را. (از ترجمه ٔ قاموس ). بمعنی سحج است . (از قاموس ). لغتی است در سحج . (از جمهره ٔ ابن درید ج 2 ص 55)
زجهلغتنامه دهخدازجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (ص ، اِ) زن نوزا که آنرا زاج نیز گویند. (از شرفنامه ٔمنیری ). زنی را گویند که زاییده باشد و او را تا چهل روز زجه میتوان گفت . و با جیم فارسی هم هست . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به زاج و زچه شود.
جزعةلغتنامه دهخداجزعة. [ ج َ ع َ ] (ع اِ) مهره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). یکی از مهره ٔ یمانی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). جِزعَة. (منتهی الارب ) (متن اللغة) (ناظم الاطباء). و رجوع به این کلمه شود.
جزعةلغتنامه دهخداجزعة. [ ج ِ ع َ ] (ع اِ) مهره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). یکی از مهره ٔ یمانی . (از متن اللغة) جَزْعة. (متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به این کلمه و جَزع شود. || اندکی از مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقر
جزعةلغتنامه دهخداجزعة. [ ج ُ ع َ ] (ع اِ) اندک از مال . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از محیط المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جِزعَة. و رجوع به این کلمه شود. || اندکی از آب و از شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اندکی از آب و یا ازشیر. (ناظم الاطباء). اندک از آب . (از محیط المحیط) (از اق
جزعةالسکینلغتنامه دهخداجزعةالسکین . [ ج ُ ع َ تُس ْ س ِک ْ کی ] (ع اِ مرکب ) دسته ٔ کارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لغتی است در جُزْاءَة بمعنی دسته ٔ کارد و درفش و مانند آن . (از اقرب الموارد). دسته ٔ کارد و امثال آن . (از متن اللغة).
جزع بنی حمازلغتنامه دهخداجزع بنی حماز. [ ج َ ع ُ ب َ ح َم ْ ما ] (اِخ ) آنان از بنی التیم ، تیم عدی هستند و بگفته ٔحفصی نام وادیی است به یمامه . (از معجم البلدان ).
جزع بقرانیلغتنامه دهخداجزع بقرانی . [ ج َ ع ِ ؟ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی جزع است که گرانبهاترین و کمیاب ترین اقسام آن بشمار است و خطوط مستقیم و بدون اعوجاجی بر آن کشیده شده و صفائح آن متراکم بر رویهم به انتهامیرسد و استواء نهایات آن دلیل استواء سطح و صفحه ٔ آن باشد. رجوع به جزع و الجماهر بیرو
جزع بنی کوزلغتنامه دهخداجزع بنی کوز. [ ج َ ع ُ ب َ ] (اِخ ) از دیار بنی ضباب است به نجد و تا آنجا دو روز راه است به یک طریق . (از معجم البلدان ).
جزع بسلیلغتنامه دهخداجزع بسلی . [ ج َ ع ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی جزع است که قشر بالا و پایین آن قرمز مایل به سیاه باشد و خطوط سفیدی فاصل میان آن دو قشر است . رجوع به جزع و الجماهر بیرونی ص 176 شود.
جزع پرآبلغتنامه دهخداجزع پرآب . [ ج َ ع ِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مهره ٔ پرآب . مهره ٔ یمانی آب دار. مهره ٔ شفاف : دو چشمش فی المثل چون جزع پرآب ز رشکش چشم نرگس مانده در خواب .نظامی .
متجزعلغتنامه دهخدامتجزع . [ م ُ ت َ ج َزْ زِ ] (ع ص ) به نیم رس رسیده (خرما). تمر متجزع ؛ بلغ الارطاب نصفه . (از اقرب الموارد).
مجزعلغتنامه دهخدامجزع . [ م ُ ج َزْ زِ ] (ع ص ) حوض مجزع ؛ حوض کم آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حوضی که در آن چیزی از بقیه ٔ آب نمانده باشد. (از اقرب الموارد).
مجزعلغتنامه دهخدامجزع . [ م ُ ج َزْزَ / زِ ] (ع ص ) بسر مجزع ؛ غوره ای که نیمه ٔ آن رسیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غوره ٔ خرما که نصف آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوی مجزع ؛ دانه ٔ خرما که به جهت سوده شدن بعض جا پیسه گردد. (منته
مجزعلغتنامه دهخدامجزع . [ م ُ زِ ] (ع ص ) ناشکیبا گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی یا چیزی که ناشکیبا می کند و زاری می آورد. || آنکه هراس می آورد. (ناظم الاطباء).