جرزلغتنامه دهخداجرز. [ ج ِ ] (ع اِ) پوستین زنانه . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). لباس زنان از موی شتر و پوست بز. (آنندراج ). ج ، اَجراز. جُروز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِخ ) نام سوره ٔ سجده است و نام دیگر آن سوره ٔ مضاجع است وآن سوره ٔ سی و دویم قرآن است میان لقمان
جرزلغتنامه دهخداجرز. [ ج ُ ] (معرب ، اِ) گرز. معرب است . (از دهار). گرز آهنی معرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، اَجراز. جِرَزَة. (از منتهی الارب ). || (ص ) زمین که بر وی گیاه نروید. (ترجمان القرآن عادل بن علی ). زمین بی نبات که هیچ نرویاند یا آنکه علف وی خورانیده باشند
جرزلغتنامه دهخداجرز. [ ج ُ رُ ] (معرب ، اِ) معرب گرز. (آنندراج )گرز آهنی . معرب است . (منتهی الارب ). گرز آهن یا نقره . فارسی معرب است . (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، اَجراز، جِرَزَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال طوت الحیة اجرازها؛ ای جسمها. (المنجد). || (ع ص ) زمین بی نبات که هیچ ن
جرزلغتنامه دهخداجرز.[ ج ِ ] (اِ) دیوار اطاق و ایوان . (ناظم الاطباء). دیواری که دو طرفش در، یا باز باشد. (فرهنگ نظام ). || ستون میان دو بدنه . مجردی فاصل میان دو جزء دیوار. ستون . (یادداشت مؤلف ) : حکام مستبد مقصران را لای جرز میگذاشتند. (فرهنگ نظام ). همه ٔ این جرزه
جرزلغتنامه دهخداجرز. [ ج ُ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک اطراف سرزمین بلهرا که او را ملک الجرز میخواندند و لشکریان فراوان داشت . (اخبار الصین والهند ص 12 س 16).
زرشلغتنامه دهخدازرش . [ ] (اِخ ) (طلا) لفظی است فارسی . کتاب استر 5:10، و او زوجه ٔ هامان بود که او را بر ارتکاب شرارت مشورت همی داد. (قاموس کتاب مقدس ).
زریزلغتنامه دهخدازریز. [ زَ ] (ع ص ) سبک و پاکیزه . عاقل . استواررای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). زیرک . هوشمند. (ناظم الاطباء).
جرشلغتنامه دهخداجرش . [ ج َ رَ ] (اِخ ) نام شهر بزرگی بوده که در این عصر (عصریاقوت ) مخروبه است . کسی که آنجا را دیده است مرا حکایت کرد شهر ویران شده و چاههای بزرگی در آنجا است که دلالت بر بزرگی شهر میکند. همو گوید: نهر بزرگی در وسط شهر جریان دارد که تا این زمان آسیاب هایی با آن کار میکنند و
جرشلغتنامه دهخداجرش . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) روستایی به یمن . (منتهی الارب ). روستایی است به یمن از جانب مکه . این روستا در اقلیم اول بطول 65 درجه و عرض 17 درجه قرار دارد. و گفته اند: که جرش شهر بزرگ و بلد وسیعی در سرزمین یمن بود
جرشلغتنامه دهخداجرش . [ج َ رَ ] (اِخ ) شهری است در اردن . (منتهی الارب ). شهری است در فلسطین . (نخبة الدهر دمشقی صص 250 - 209).
جرزادلغتنامه دهخداجرزاد. [ ] (اِخ ) نام مادر اردشیر. قنطره ٔ جرزاد در اهواز و قنطره ٔ ایذج منسوب به او است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به جرذاذ شود.
جرزانلغتنامه دهخداجرزان . [ ج ُ ] (اِخ ) ناحیه ای است به ارمنیه ٔ کبری . (منتهی الارب ). اسم جامعی است برای ناحیه ای در ارمنیه که حکومت نشین آن تفلیس است . ابن کلبی از شرقی حکایت کند که جرزان و اران دو ناحیه است بنزدیک ارمینیه و آن ناحیه مملکت طائفه جرزیه است . و بگمان من (یاقوت ) اصل کلمه گرج
جرزبانلغتنامه دهخداجرزبان . [ ج ُ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان آرد: بعقیده ٔ صاحب معجم البلدان معرب کرزبان و شهری است واقع در نزدیکی طالقان در کوهی که برشته ٔ جبال غور متصل است و در نزدیکی مروالرود است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 219</spa
جرزجانلغتنامه دهخداجرزجان . [ ] (اِخ ) جزو بلوک دارابجرد است و صحرایی دلگشا و فضایی باصفا است . این جلگه هشت فرسخ در شش فرسخ مساحت دارد و طول جلگه از مشرق بمغرب و عرض آن از شمال بجنوب و از مناطق گرمسیر محسوب ، اما هوای آن معتدل است . آب آن از رودخانه و قنوات تأمین میشود و محصول آنجا غله و تنبا
جرزدانلغتنامه دهخداجرزدان . [ ج َ رَ ] (اِ مرکب ) نوعی لباس است : خرقه پوش ارچه شد از مفرش مرکب عاری خوب و مرغوب جرزدان و عصایی دارد. نظام قاری .شد دلق و جرزدانش روزی و قبا چمته در دایره ٔ قسمت اوضاع چنین باشد. <p class="auth
اجرازلغتنامه دهخدااجراز. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَرْز و جِرْز و جُرز. || ارض اجراز؛ بصیغه ٔ جمع بمعنی ارض جُرز است . زمین بی نبات . (منتهی الارب ). || طوت الحیة اجرازها؛ پیچید و درنوردید مار جسم خود را. (منتهی الارب ).
جرزادلغتنامه دهخداجرزاد. [ ] (اِخ ) نام مادر اردشیر. قنطره ٔ جرزاد در اهواز و قنطره ٔ ایذج منسوب به او است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به جرذاذ شود.
جرزانلغتنامه دهخداجرزان . [ ج ُ ] (اِخ ) ناحیه ای است به ارمنیه ٔ کبری . (منتهی الارب ). اسم جامعی است برای ناحیه ای در ارمنیه که حکومت نشین آن تفلیس است . ابن کلبی از شرقی حکایت کند که جرزان و اران دو ناحیه است بنزدیک ارمینیه و آن ناحیه مملکت طائفه جرزیه است . و بگمان من (یاقوت ) اصل کلمه گرج
جرزبانلغتنامه دهخداجرزبان . [ ج ُ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان آرد: بعقیده ٔ صاحب معجم البلدان معرب کرزبان و شهری است واقع در نزدیکی طالقان در کوهی که برشته ٔ جبال غور متصل است و در نزدیکی مروالرود است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 219</spa
جرزجانلغتنامه دهخداجرزجان . [ ] (اِخ ) جزو بلوک دارابجرد است و صحرایی دلگشا و فضایی باصفا است . این جلگه هشت فرسخ در شش فرسخ مساحت دارد و طول جلگه از مشرق بمغرب و عرض آن از شمال بجنوب و از مناطق گرمسیر محسوب ، اما هوای آن معتدل است . آب آن از رودخانه و قنوات تأمین میشود و محصول آنجا غله و تنبا
جرزدانلغتنامه دهخداجرزدان . [ ج َ رَ ] (اِ مرکب ) نوعی لباس است : خرقه پوش ارچه شد از مفرش مرکب عاری خوب و مرغوب جرزدان و عصایی دارد. نظام قاری .شد دلق و جرزدانش روزی و قبا چمته در دایره ٔ قسمت اوضاع چنین باشد. <p class="auth
مجرزلغتنامه دهخدامجرز. [ م ُ رِ ] (ع ص ) ناقة مجرز؛ ماده شتر لاغر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).