جذوبفرهنگ فارسی عمیدکِشنده؛ جذبکننده: ◻︎ معدۀ خر کَه کشد در اجتذاب / معدۀ آدم جذوب گندم، آب (مولوی: ۵۸۶).
جذوبلغتنامه دهخداجذوب . [ ج َ ](ع ص ، اِ) جاذب ، یعنی ناقه ٔ کم شیر. (از قطر المحیط). ناقة جذوب ؛ ناقه ٔ کم شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، جَواذب و جِذاب . (از منتهی الارب ). || کشنده چیزی را. (آنندراج ) : صبر و خاموشی جذوب رحمت است وین نشان
جدوبلغتنامه دهخداجدوب . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جدبة. یعنی زمین خشک . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به جدبه شود.
جدوبلغتنامه دهخداجدوب . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) جای خشک بی نبات . (آنندراج ). مکان جدوب ؛ جای خشک بی نبات . (منتهی الارب ). جائی است خشک و بی گیاه که خشکی آن ظاهر و آشکار است . (شرح قاموس ). ماحل . جدیب . (اقرب الموارد) (شرح قاموس ). جدب . مجدوب . (شرح قاموس ).
جدبلغتنامه دهخداجدب . [ ج ِ دَب ب ] (ع ص ، اِ) علم است تنگسال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بی ثمر. (ناظم الاطباء).
زدبلغتنامه دهخدازدب . [ زِ ] (ع اِ) حصه و بهره از هر چیزی . ج ، ازداب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بهره و نصیب است . جمع آن ازداب می آید. (ترجمه ٔ قاموس ). جوهری و صاحب لسان العرب این ماده را نیاورده اند. صاغانی گوید: بمعنی انصباء و این لغت بسی غریب است . (از تاج العروس
جذابلغتنامه دهخداجذاب . [ ج َ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). علم است مرگ را. (از قطر المحیط). منیة. زیرا نفوس را جذب میکند. (از اقرب الموارد).
جذوباتلغتنامه دهخداجذوبات . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جذوب ، داروهایی است که سلاح و شوک را جذب میکنند. (از بحر الجواهر).
اجتذابلغتنامه دهخدااجتذاب . [ اِ ت ِ ](ع مص ) جذب . (زوزنی ). کشیدن . || ربودن . || بخویشتن کشیدن . کشیدن بخود : معده ٔ خر، که کشد در اِجتذاب معده ٔ آدم ، جذوب گندم آب .مولوی .
خطوبلغتنامه دهخداخطوب . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خطب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). رجوع به خطب در این لغت نامه شود : با لشکری خبیر بتجارب خطوب ، و بصیر بعواقب حروب بدان حدود رفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). روی بدفع حوادث و تدارک خطوب رو
گندملغتنامه دهخداگندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گندم ، در دیه های گیلان گندم
جذوباتلغتنامه دهخداجذوبات . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جذوب ، داروهایی است که سلاح و شوک را جذب میکنند. (از بحر الجواهر).
حیدرمجذوبلغتنامه دهخداحیدرمجذوب . [ ح َ دَ م َ ] (اِخ ) میر علیشیر در مجالس النفایس او را نام برده است و نویسد این بیت را در وقت جنون گفته است :لب و دندان آن مه با چه ماندچو قندی بر برنج دانه دانه .رجوع به مجالس النفایس ص 28 شود.
مجذوبلغتنامه دهخدامجذوب . [ م َ ] (ع ص ) کشیده شده . (آنندراج ). کشیده شده و جذب شده . (ناظم الاطباء). کشیده . درکشیده . بکشیده . آهنجیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوم آنکه آن مجذوب را هضم کند و از حالت خویش بگرداند تا ماننده ٔ او شود و او را هاضمه خوانند. (چهارمق
ابراهیم مجذوبلغتنامه دهخداابراهیم مجذوب . [ اِ م ِ م َ ] (اِخ ) بین عرفا معروف است و او را بسیار ستایش میکنند. در قرن ششم هجری میزیسته و از شاگردان شهاب الدین سهروردی بوده . و مجذوبش از آن جهت میگفتند که با مقام علمی شوریده گونه ای می نموده است .
مجذوبفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] شیفته و فریفته.۲. (اسم، صفت) (تصوف) کسی که خداوند او را به مقامات عالی معنوی میرساند و برای خود برمیگزیند.۳. [قدیمی] جذبشده؛ کشیدهشده.