جدلیفرهنگ فارسی عمیدکسی که مایل و راغب به جنگوجدل و خصومت باشد؛ آنکه در هر امری به بحثوجدل و مناظره بپردازد.
جدلیلغتنامه دهخداجدلی . [ ] (اِخ ) مکنی به ابوعبداﷲ و از تابعین است . رجوع به الانساب سمعانی و لباب الانساب شود.
جدلیلغتنامه دهخداجدلی . [ ج َ دَ ] (اِخ ) ابی بن کعب بن قیس بن عبیدبن زیدبن معاویةبن عمروبن مالک بن النجاربن ثعلبةبن عمروبن الخزرج ، مکنی به ابی المنذر. از بنوجدیله است و بسال بیست و دو درگذشته است . رجوع به کتاب الانساب و ابی بن کعب بن قیس ... در همین لغت نامه شود.
جدلیلغتنامه دهخداجدلی . [ ج َ دَ ] (ص نسبی ) جنگی و کسی که راغب و مایل به جنگ و جدال و خصومت باشد. (ناظم الاطباء).پیکارکش . (یادداشت مؤلف ). || آنکه بسیارجدل کند. آنکه عادت بجدل دارد. اهل جدل . مرد جدال . (یادداشت مؤلف ). آنکه مباحثه و مناظره کند. کسی که در هر کاری ببحث و جدل پردازد. آنکه م
جدلیلغتنامه دهخداجدلی . [ ج َ دَ ] (ع ص نسبی ) منسوب به جدیلة. که نام دختر سبیعبن عمروبن حمیر است و مادر قبیله ای است . (از منتهی الارب ) (شرح قاموس ). ورجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 337 و لباب الانساب شود. منسوب به کلمه جدیله ، ج
جدیلیلغتنامه دهخداجدیلی . [ ج َ ] (اِخ ) ابوسعد گوید: معلی بن حاجب بن اوس جدیلی از مردمان جدیله است که منزلی است برسر راه حاجیان بصره . وی از یحیی بن راشد روایت کند. (از معجم البلدان ). و رجوع به لباب الانساب ج 1 شود.
جدیلیلغتنامه دهخداجدیلی . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب است به جدیله که موضعی است در راه بصره بمکه ومنسوب به آن را جدلی نیز گویند. (از لباب الانساب ).
حسین جدلیلغتنامه دهخداحسین جدلی . [ ح ُ س َ ن ِ ج َ دَ] (اِخ ) ابن حارث مکنی به ابوالقاسم . تابعی است و از نعمان بن بشیر حدیث شنید. رجوع به ابوالقاسم شود.
جدلیالغتنامه دهخداجدلیا. [ ] (اِخ ) شخصی بود که نبوخدنصر پس از آنکه فلسطین را مفتوح ساخت و پای تخت و هیکلش را خراب کرد او را بر فلسطین حکومت داد. (دوم پادشاهان 25: 22). و اسماعیل نامی از ملک زادگان بدستیاری بعضی از گماشتگان خو
جدلیالغتنامه دهخداجدلیا. [ ] (عبری ، اِ) به عبری کسی را گویند که خداوند او را مقرر فرموده است . (ارمیا 40: 25) (از قاموس کتاب مقدس ).
حسین جدلیلغتنامه دهخداحسین جدلی . [ ح ُ س َ ن ِ ج َ دَ] (اِخ ) ابن حارث مکنی به ابوالقاسم . تابعی است و از نعمان بن بشیر حدیث شنید. رجوع به ابوالقاسم شود.
جدلیالغتنامه دهخداجدلیا. [ ] (اِخ ) شخصی بود که نبوخدنصر پس از آنکه فلسطین را مفتوح ساخت و پای تخت و هیکلش را خراب کرد او را بر فلسطین حکومت داد. (دوم پادشاهان 25: 22). و اسماعیل نامی از ملک زادگان بدستیاری بعضی از گماشتگان خو
جدلیالغتنامه دهخداجدلیا. [ ] (عبری ، اِ) به عبری کسی را گویند که خداوند او را مقرر فرموده است . (ارمیا 40: 25) (از قاموس کتاب مقدس ).
حسین جدلیلغتنامه دهخداحسین جدلی . [ ح ُ س َ ن ِ ج َ دَ] (اِخ ) ابن حارث مکنی به ابوالقاسم . تابعی است و از نعمان بن بشیر حدیث شنید. رجوع به ابوالقاسم شود.
مجدلیلغتنامه دهخدامجدلی . [ م َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به مجدل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجدل شود.