جحافلغتنامه دهخداجحاف . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) ابن یمن . وی از طرف الناصر عبدالرحمن بن محمد به منصب قضاوت بلنسیه منصوب شدو در غزوالروم بسال 327 هَ . ق . در اندلس کشته شد وفرزندان وی پس از او به قضاء آن محل اشتغال داشتند.او از رجال حدیث بشمار است . (از الاعلام ز
جحافلغتنامه دهخداجحاف . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) زیدبن علی بن ابراهیم بن محمد. از وزیران فاضل و بزرگوار یمن بود. در حبور [ شمال غربی صنعاء ] بدنیا آمد و در همانجا نشأت یافت . المتوکل علی اﷲ اسماعیل بن قاسم او را به وزارت خویش برگزید. و بسال 1081 هَ . ق . دوباره
جحافلغتنامه دهخداجحاف . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) ابن حکیم بن عاصم سلمی . از شاعران عرب و مردی خونریز و فتنه انگیز و معاصر عبدالملک بن مروان بود. بهمراهی قبیله ٔ خویش با طائفه ٔ تغلب جنگید و بسیاری از آنان را کشت و آنان به عبدالملک پناهنده شدند. عبدالملک ، جحاف را مهدورالدم ساخت ولی وی به روم گریخ
جحافلغتنامه دهخداجحاف . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) لطف اﷲبن احمدبن لطف اﷲبن احمد. از مورخان و ادیبان یمن بود. وی بسال 1189 هَ . ق . بدنیا آمد و بسال 1243 هَ . ق . در صنعاء درگذشت . او راست : 1 - در
زحافلغتنامه دهخدازحاف . [ زَح ْ حا ] (اِخ ) ابن ابی الزحاف اصفهانی مکنی به ابومحمد. از ابن جریح و هشام قُردوسی و مثنی بن صباح و مسلم بن خالد روایت دارد. و عقیل بن یحیی و فرزندش جعفربن زحاف از او روایت دارند. ابو محمدبن حیان روایت کرد برای من از ابوعبداﷲ محمدبن یحیی از عقیل بن یحیی حافظ از زحا
زحافلغتنامه دهخدازحاف . [ زَح ْ حا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است از زحف . بسیار خزنده . || نوعی از ملخ را زحاف گویند درمقابل دیگر نوع آن که پرواز کننده است . (از اقرب الموارد). || آنچه بر شکم رود (از حیوانات ) مانند مارها. (از المعجم الوسیط). رجوع به زحافة و زَحّافات شود.
زعافلغتنامه دهخدازعاف . [ زُ ] (ع ص ) سم زعاف ؛ زهر کشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زهر زود کشنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): و موت زعاف ؛ ای سریع. (ناظم الاطباء).
زهاولغتنامه دهخدازهاو. [ زَ ] (اِخ ) دهی از ناحیه ٔ کردنشین کرمانشاهان و همان زهاب حالیه است . (از وفیات معاصرین بقلم علامه ٔ قزوینی مجله ٔ یادگار سال پنجم شماره ٔ 1 و 2). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
جحافللغتنامه دهخداجحافل . [ ج َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ جحفل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ِ جحفلة. (منتهی الارب ).
جحافیلغتنامه دهخداجحافی . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمدبن ابی الوزیر التاجر، مکنی به ابوعبدالرحمان . از ابوحاتم رازی حدیث شنید و ابوعبداﷲ الحاکم از او حدیث استماع کرد. وی مردی صالح بود و در بیستم ماه رمضان بسال 341 هَ . ق . در نودویک سالگی درگذشت .
جحافیلغتنامه دهخداجحافی . [ ج َح ْ حا ] (ص نسبی ) منسوب است به جحاف که محله ای است به نیشابور. (از الانساب سمعانی ).
جعفرلغتنامه دهخداجعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن جحاف بن عبداﷲبن جعفربن عبدالرحمن بن جحاف معافری بلنسی مکنی به ابواحمد و معروف به ابن جحاف (متوفی 488 هَ . ق .) امیری از مردم بلنسیه ٔ اندلس بود. مدت سه سال و چهار ماه و هفت روز حکومت کرد و سرانجام به دست قنبیطور د
جحافللغتنامه دهخداجحافل . [ ج َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ جحفل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ِ جحفلة. (منتهی الارب ).
جحافیلغتنامه دهخداجحافی . [ ج َح ْ حا ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمدبن ابی الوزیر التاجر، مکنی به ابوعبدالرحمان . از ابوحاتم رازی حدیث شنید و ابوعبداﷲ الحاکم از او حدیث استماع کرد. وی مردی صالح بود و در بیستم ماه رمضان بسال 341 هَ . ق . در نودویک سالگی درگذشت .
جحافیلغتنامه دهخداجحافی . [ ج َح ْ حا ] (ص نسبی ) منسوب است به جحاف که محله ای است به نیشابور. (از الانساب سمعانی ).
اجحافلغتنامه دهخدااجحاف . [ اِ ] (ع مص ) کار بر کسی تنگ گرفتن . کار بر کسی تنگ فراگرفتن . (تاج المصادر). تکلیف بمالایطاق . استیصال . اجتراف . ایذاء. اضرار. گزند کردن . || همه چیز را گرفتن . || بردن . (منتهی الارب ). || اجحفت به الفاقة؛ محتاج گردانید او را حاجت و مضرّت رسانید. (منتهی الارب ). |
ابوالجحافلغتنامه دهخداابوالجحاف . [ اَ بُل ْ ج َح ْ حا ] (اِخ ) لقب ابومحمد رُؤْبةبن عجاج . رجوع به رُؤْبةبن ... شود.
اجحافدیکشنری عربی به فارسیتبعيض , تعصب , غرض , غرض ورزي , قضاوت تبعيض اميز , خسارت وضرر , تبعيض کردن , پيش داوري