جبریفرهنگ فارسی عمید۱. اجباری.۲. مربوط به علم جبر: معادلات جبری.۳. [مقابلِ قَدَری] (فلسفه) [قدیمی] کسی که معتقد به نظریۀ جبر باشد: سُنّی از تسبیح جبری بیخبر / جبری از تسبیح سُنّی بیاثر (مولوی: ۳۹۲).
جبریلغتنامه دهخداجبری . [ ج َ ری ی ] (ص نسبی ) مقابل قَدَری . خلاف قَدَری . قسری . ضروری . غیراختیاری . غیرارادی . || کسی که پیرو عقیده ٔ جبر باشد. پیروان مذهب جبر. آنکه به جبر مذهبی معتقد باشد : گفت : مؤمن بشنو ای جبری خطاب آن خود گفتی نک آوردم جواب . <p
شمشیر زِبَرتن،زِبَرتن2saber2واژههای مصوب فرهنگستانشمشیری سبک با تیغة مثلثی تخت و نوک کند که دکمة فشار ندارد و امتیازات در صورتی ثبت میشود که شمشیر با پهلو و نوک تیغه و در محدودة امتیازی بالاتنه، شامل تنه و دستها و سر وارد شود
زبیریلغتنامه دهخدازبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) مصعب بن زبیربن بکار، مکنی به ابوعبداﷲ. از اهل علم است و برادرزاده ٔ زبیربن بکار. (از انساب سمعانی ).
زبریلغتنامه دهخدازبری . [ زَ ب َ ] (حامص ) ظلم و ستم و زبردستی و تعدی . (ناظم الاطباء). برتری . تسلط. بالادست بودن .
زبریلغتنامه دهخدازبری . [ زِ ] (حامص ) درشتی . خشونت . ضد نرمی . (ناظم الاطباء). زبربودن ناهمواری . جفاءة.
زبریلغتنامه دهخدازبری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابراهیم بن عبداﷲبن علأبن زبر از فرزندان زبربن وهب و سرسلسله ٔ بطن «بنوزبر» است و از پدر خویش روایت دارد. (از انساب سمعانی ) (لباب الانساب ).
جبریونلغتنامه دهخداجبریون . [ ج َ ری یو ] (ص نسبی ، اِ) کسانی که مذهب جبر دارند. آنانکه گویند مردم را در افعال خود هیچ اختیاری نیست . جبری مذهبان ، مقابل قدریها. رجوع به جبر شود.
جبریتیلغتنامه دهخداجبریتی . [ ج َ ] (اِخ ) شیخ طه بن محمد حلبی شافعی معروف به ابن مهنا. وی بحاث و مدقق بود و در 1131 هَ .ق . بحجاز رفت و صحیح بخاری را از شارح آن ابن سالم بصری استماع کرد. و رعبی را از شیخ عبدالمصری فراگرفت و بمیهن خود بازگشت و بافاده مشغول شد.
جبریللغتنامه دهخداجبریل . [ ] (اِخ ) ابن الاوانی الاربلی ملقب بشجاع . معاصر ابن خلکان است . وی مغنی و از مردم اربل بوده و در اواخر مائه ٔ ششم و اوایل مائه ٔ هفتم میزیسته است . (تاریخ ابن خلکان ص 109 س 14).
جبریللغتنامه دهخداجبریل . [ ] (اِخ ) ابن حسن بن عثمان بن محمودبن عثمان الکنجاوی . وی کتاب «مقدمه » ابی للیث را شرح کرده و آنرا «کتاب التقدمة فی شرح المقدمة» نامیده است . (کشف الظنون ).
جبریللغتنامه دهخداجبریل . [ ج َ ] (اِ) لغتی است در جبرئیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جبرئیل شود.
همریختیhomomorphismواژههای مصوب فرهنگستانتابعی از یک دستگاه جبری به دستگاهی جبری از همان نوع که عملهای جبری را حفظ میکند
یکریختیisomorphismواژههای مصوب فرهنگستانتابعی یکبهیک از یک دستگاه جبری به روی دستگاه جبری از همان نوع
جبری شدنلغتنامه دهخداجبری شدن . [ ج َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیرو عقیده ٔ جبر مذهبی شدن . قائل بجبر شدن . کیش جبر مذهبی را برگزیدن : در هر آن کاری که میلت نیست و خواست اندر آن جبری شوی کاین از خداست .مولوی .
جبریونلغتنامه دهخداجبریون . [ ج َ ری یو ] (ص نسبی ، اِ) کسانی که مذهب جبر دارند. آنانکه گویند مردم را در افعال خود هیچ اختیاری نیست . جبری مذهبان ، مقابل قدریها. رجوع به جبر شود.
جبریتیلغتنامه دهخداجبریتی . [ ج َ ] (اِخ ) شیخ طه بن محمد حلبی شافعی معروف به ابن مهنا. وی بحاث و مدقق بود و در 1131 هَ .ق . بحجاز رفت و صحیح بخاری را از شارح آن ابن سالم بصری استماع کرد. و رعبی را از شیخ عبدالمصری فراگرفت و بمیهن خود بازگشت و بافاده مشغول شد.
جبریللغتنامه دهخداجبریل . [ ] (اِخ ) ابن الاوانی الاربلی ملقب بشجاع . معاصر ابن خلکان است . وی مغنی و از مردم اربل بوده و در اواخر مائه ٔ ششم و اوایل مائه ٔ هفتم میزیسته است . (تاریخ ابن خلکان ص 109 س 14).
مجبریلغتنامه دهخدامجبری . [ م ُ ج َب ْ ب ِ ] (حامص ) عمل مجبر. شکسته بندی : طلیها و داروها که اندر مجبری بکار آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). داروها که اندر مجبری بکار آید بعضی آن است که ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به مجبر شود.
علی جبریلغتنامه دهخداعلی جبری . [ ع َ ی ِ ج َ ] (اِخ ) متوفی پس از سال 1074هَ . ق . او راست : المنهاج المحمدی فی الطریق الاحمدی . (از معجم المؤلفین بنقل از الکشاف اسعد طلس ص 123).
علی جبریلغتنامه دهخداعلی جبری . [ ع َ ی ِ ج َ ] (اِخ ) ابن مصطفی بن پیرمحمد کوتاهیه وی رومی حنفی ، ملقّب به جبری و مشهور به بلبل زاده . رجوع به علی بلبل زاده شود.
حملۀ جبریalgebraic attack, algebraic cryptanalysisواژههای مصوب فرهنگستانحملهای که بر پایه حل معادلات جبری مستخرج از سامانۀ رمز انجام میشود
خم جبریalgebraic curveواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ نقاطی در صفحه که در یک معادلۀ چندجملهای دومتغیره صدق کنند